افسانه یک ساقی (آخرین)

با پیام ارسالی
Geplaatst در جامعه
برچسب ها: , , , ,
6 آوریل 2022

(دیگو فیوره / Shutterstock.com)

در ادامه به بخش 1 en بخش 2

تعطیلات فرنگ تمام شد. نیت او را تا فرودگاه همراهی می کند. خداحافظی برای هر دوی آنها سخت است. آنها اوقات بسیار خوبی را با هم داشتند. نیت به پاتایا برمی گردد. او می خواهد این ماه را در نوار تمام کند. او حقوق ماه آینده "شماره یک" را دریافت می کند.

نیت از فرنگ خواست که هر عصر بعد از کار با او تماس بگیرد. بار معمولاً در نیمه شب بسته می شود، اما مشتریان به ندرت آنجا هستند. نیت سپس به «FamilyMart» می رود تا چیزی برای خوردن بیاورد. یک بار در اتاقش وقتی فرنگ صدا می زند خوشحال می شود. آنها بیش از یک ساعت با یکدیگر چت می کنند. با وجود محدود بودن زبان انگلیسی، او به خوبی موفق می شود.

از زندگی بار

ماماسان در بار غمگین است که نیت ترک می کند. نیت و دوستش تنها دو نفری هستند که به او اعتماد دارند. بعد از کار با نظم به اتاق خود می روند. دو دختر دیگر از بار سپس از طریق بیچرود به سمت واکینگ استریت به امید یافتن مشتری دیگری راه می روند. این معمولاً کار می کند زیرا مشتریان مجبور نیستند "بارفین" بپردازند. ممسن مشکوک است که یکی از آنها حتی برای جلوگیری از جریمه بار، ترتیب ملاقات با مشتریان را از بار آنجا می دهد. ممسن از نیت خوشش می آید چون عادی رفتار می کند و مشکلی ایجاد نمی کند.

نیت در مکالمات تلفنی با فرنگ مدام اشاره می کند که برای او نزد آیسان برمی گردد. این راه او برای یادآوری قرار ملاقات ها و مسئولیت هایش است. فرنگ آن نظرات را نسبتاً عجیب می‌داند. او تصور می کند که او خوشحال است که می تواند کار را رها کند و پیش دختر و خانواده اش بازگردد.

او متوجه می شود که نیت بسیار حسود است. ظاهراً مهم نیست که او با مشتریان می رود، او فکر می کند، این فقط کار است. فرنگ فکر رفتن او با مردان دیگر را ناخوشایند می‌بیند، اگرچه می‌فهمد که این فقط «کسب و کار» برای نیت است. او خوشحال است که ماه تقریباً تمام شده و نیت زندگی بار را ترک می کند.

این فرنگ متفاوت است

خواهر نیت مخصوصاً از طرف آیسان آمد تا او را بردارد. نیت وسایلش را جمع کرده، اتاق را ترک کرده و به سمت ایستگاه اتوبوس می روند. آنها با هم در ایستگاه منتظر اتوبوس ایسان هستند. فرنگ صدا می زند که دلنشینی به آنها بدهد سر آرزو کردن حوالی نیمه شب دوباره زنگ می زند. نیت مخصوصاً برای این بیدار ماند. تقریباً همه در اتوبوس خوابیده اند، او به آرامی با فرنگ صحبت می کند. مکالمات تلفنی همیشه سرگرم کننده است و با هم زیاد می خندند. فرنگ به او می فهماند که او را دوست دارد. نیت خوشحال است، او نیز به نوبه خود احساس عشق به فرنگ می کند.

نیت فکر می کند که می تواند مرد خوبی برای او باشد. با وجود این، سایر دختران در بار به اندازه کافی در مورد فرنگ به او هشدار داده اند. آنها دهان شیرینی دارند. آنها چیزهای خوب و شیرین می گویند، همه چیز را به شما قول می دهند. باور نکن بیشتر فرنگ ها "پروانه" هستند، آنها تقلب می کنند و شما را برای یک بار دختر زیباتر یا جوان تر کنار می گذارند. یا برای چند ماه پول انتقال می دهند و ناگهان متوقف می شوند. شما نمی توانید به آنها اعتماد کنید. اما او می گوید این فرنگ فرق می کند. او قلب خوبی دارد. و او می خواست با یک فرنگ رابطه برقرار کند، بنابراین به پاتایا رفت. تا اینجا همه چیز طبق برنامه پیش می رود.

شلخته تایلندی

حالا که او به کشورش بازگشته است، فرنگ سعی می کند احساسات و عقل خود را مرتب کند. او در مورد رابطه خود با نیت با برخی از نزدیکترین دوستانش صحبت می کند. این یک ناامیدی خواهد بود. آنها درست در چهره او می خندند. تمام کلیشه ها و تعصبات روی میز پرواز می کنند. با چنین شلخته تایلندی چه می کنید؟ این تایلندی ها فقط دنبال پول شما هستند. شما تمام خانواده را به آنجا می برید. و سپس 20 سال اختلاف سنی. آیا شما دیوانه شده اید؟ میتونست دخترت باشه هاهاها

فرنگ نمی تواند به آن بخندد. اصلاً نمی فهمند! آنها در مورد او چه می دانند؟ آیا آنها آنجا بوده اند؟ حتی او را نمی شناسند! او از نظرات مغرضانه آزرده می شود. نیت نیز انسانی از گوشت و خون است. اون دختر ضرر نداره او فقط سعی می کند از خانواده اش حمایت کند. آنها باید به آن احترام بگذارند. کیس، بهترین دوستش، باید ساکت شود. مادرش در آسایشگاه است. او با اکراه دو بار در سال به ملاقات او می رود. و او، از همه مردم، دهان بزرگی در مورد نیت دارد، که خود را فدای خانواده اش می کند. فرنگ از این همه سوء تفاهم عصبانی و در عین حال غمگین است.

بغرنج

واکنش دوستانش قطعا او را به فکر واداشت. او از خود می پرسد آیا آینده با Nit یک گزینه واقع بینانه است؟ فکر اینکه سالی یک بار فقط به مدت سه هفته او را ببیند او را خوشحال نمی کند. او دوست ندارد نیت را به کشورش بیاورد. الان اینجا زمستان و سرد است، حتما خیلی حوصله اش سر رفته است. او باید تمام روز کار کند و سپس او در خانه اش تنها می ماند.

او همچنین تمام نق زدن خانواده، دوستان و آشنایانش را نمی خواهد. محکوم خواهند کرد. در دهکده ای که او زندگی می کند شایعات زیادی وجود خواهد داشت. مطمئناً هیچ کس در محل کار مجاز به اطلاع نیست. آه عمیقی می کشد. دلش براش تنگ شده می خواست دوباره روی زانوهایش بخزد. لعنتی، او فکر می کند. چرا همه چیز باید اینقدر پیچیده باشد؟

نیت به روستای خود رسیده است. آخر هفته است. فرنگ مجانی است و نیت را صدا می کند. گفتگو سخت است. ارتباط ضعیف است، فرنگ کمی از آن می فهمد. او مشکوک است که روستا پوشش ضعیفی دارد. فرنگ هم همین را می اندیشد. صدای نیت خوشحال نیست. او فکر می کند که او باید از سفر خسته شده باشد. روز بعد صدای نیت به جز شادی به نظر می رسد. "چرا خوشحال نیستی؟" فرنگ می پرسد. نیت می گوید: «من می ترسم. می ترسد فرنگ به عهدنامه هایش عمل نکند و پولی برایش نفرستد. فرنگ به نیت اطمینان می دهد. او به او قول می دهد: "دوستت دارم و از تو مراقبت خواهم کرد."

کسالت در آیسان

نیت الان دو هفته است که خانه است. او با سوالات زیادی دست و پنجه نرم می کند. نیت باید تقریبا یک سال صبر کند تا فرنگ برگردد. او متوجه می شود که در یک سال خیلی چیزها ممکن است اتفاق بیفتد. احساسات او و خاطرات تعطیلات خوب محو خواهند شد. او ممکن است با زنی در کشور خود ملاقات کند. وابستگی به فرنگ ظالمانه است. نیت احساس می کند کنترل زندگی خود را از دست داده است.

او باید دوباره به خانه بودن عادت کند. نیت سالهاست که دور بوده است. او در خانه حریم خصوصی ندارد. در پاتایا او یک اتاق کوچک برای خودش داشت. علاوه بر این، او کاملاً بی حوصله است. دخترش در طول روز به مدرسه می رود. هیچ کاری در روستا نیست. او تمام روز را جلوی تلویزیون می گذراند. البته او در نظافت و آشپزی به خانواده اش کمک می کند، اما این یک کار روزانه نیست. در واقع دلش برای پاتایا تنگ شده است. نه این که برای سکس پولی باید با فرنگ می رفت، بلکه فضای بار بود. اونجا یه دوست دختر داشت گاهی اوقات آنها به رقصیدن در یک دیسکو در خیابان واکینگ می رفتند. حداقل پاتایا زنده است. انتقال به روستا در آیسان بسیار بزرگ است.

مشکلات مالی

مکالمات تلفنی با فرنگ کمتر سرگرم کننده شده است. او فقط صبح ها قبل از رفتن به سر کار تماس می گیرد. تا ساعت 19.00 بعد از ظهر از سر کار به خانه نمی رسد. که در تایلند پس از آن شش ساعت بعد است. ساعت 22.00 شب به رختخواب می رود. او با خواهر و سه فرزندش در اتاقی می خوابد. بنابراین تماس تلفنی در شب امکان پذیر نیست.

فقط در تعطیلات آخر هفته فرصت دارند کمی بیشتر چت کنند. اما از آنجایی که نیت مجبور نیست در آیسان انگلیسی صحبت کند، مهارت های صحبت کردن او به سرعت رو به زوال است. این، همراه با اتصال ضعیف، ارتباط را بسیار دشوار می کند. فرنگ به طور فزاینده ای تمایلی به تماس با او ندارد. او چیزی را تجربه نمی کند، بنابراین بحث کمی وجود دارد. هر بار همون آهنگ او به طور فزاینده ای بهانه هایی برای عدم تماس با او می آورد. نیت متوجه این موضوع می شود. او نگران است.

الان چهار ماه از پایان تعطیلات می گذرد. فاصله و ارتباط دشوار هیچ فایده ای برای این رابطه نداشت. بویژه در میان فرنگ ها، احساس نسبت به نیت تا حدودی ملایم شده است. او بیشتر به یک خاطره خوب تبدیل شده است. علاوه بر این، او مشکلات مالی دارد. تعمیر گران قیمت ماشینش به اضافه هزینه مالیات اضافی غیرمنتظره به این معنی بود که او مجبور بود پس انداز خود را خرج کند. قابلمه برای تایلند.

در نتیجه، حداقل دو سال طول می کشد تا او پول کافی برای تعطیلات بعدی پس انداز کند. او دیگر نمی تواند 220 یورویی را که هر ماه برای نیت می فرستد از دست بدهد. سازماندهی مجدد و موقعیت متفاوت در کارفرمای خود باعث شده است که او درآمد کمتری داشته باشد. این فکر که او باید طی دو سال آینده بیش از 5.280 یورو به او انتقال دهد تا دوباره او را ببیند، شروع به آزار او کرده است. همچنین به این دلیل که بعد از آن متوقف نمی شود. فرنگ تنها 42 سال سن دارد و نمی تواند در تایلند زندگی کند. چرا برای زنی که به ندرت می بینم، سال ها هزینه پرداخت می کنم. او فقط یک عزیز تعطیلات است. من دیوانه به نظر می رسم.» او فکر می کند.

تصادف ماشین

فرنگ یک تصمیم رادیکال می گیرد. او انتقال پول را متوقف می کند. او به نیت زنگ می زند تا خبر بد را به او بگوید. نیت آن را درک نمی کند و تسلی ناپذیر است. فرنگ سعی می کند توضیح دهد و از وضعیت مالی خود می گوید. نیت او را باور نمی کند. او احساس می کند فریب خورده است. نیت پشت تلفن هق هق می کند: «تو قول دادی که از من مراقبت کنی. فرنگ انگار چرند است. او به عواقب تصمیم خود پی می برد. او فکر می کند: «هیچ فایده ای برای بازگشت به آن وجود ندارد، به هر حال اعتماد اکنون از بین رفته است. او سعی می کند نیت را آرام کند. او قول می دهد حداقل دو ماه دیگر برای او پول بفرستد.

نیت ناامید است. بالاخره جایش را در خانه پیدا کرده بود. او دوباره عضوی از خانواده شد. پیوند با دخترش بازسازی شد، او اکنون دیگر برای او غریبه نیست. نیت زندگی اش را مرتب کرده بود. سهم ماهیانه فرنگ عاقلانه خرج شد. لباس برای بچه ها، هزینه مدرسه، تخمه برای پدرش. تلویزیون خراب شد، یک دستگاه جدید خریداری شد. الان نمی توانند برگردند. آنها به شدت به پول نیاز دارند.

نیت به خواهرش می گوید که چه اتفاقی افتاده است. آنها با هم تصمیم می گیرند داستان متفاوتی را برای پدر و مادرش تعریف کنند. نیت به پدر و مادرش خبر می دهد که فرنگ تصادف کرده و فوت کرده است. او با این دروغ از دست دادن چهره و شایعات در روستا جلوگیری می کند.

فرنگ احساس گناه و بدی می کند. از Nit دوباره خبری نشد. هر روز با او تماس می گیرد، اما او جواب نمی دهد. به هر حال الان دلش برایش تنگ شده است. احساسات نسبت به او عمیق تر از آن چیزی بود که او فکر می کرد. آگاهی از این که دیگر هرگز او را نخواهد دید یا با او صحبت نخواهد کرد، او را ناراحت می کند. این یک نبرد مداوم بین عقل و احساسات است. این واقعیت که نیت به او وابسته بود، کار را بسیار دشوار می کند، او هنوز در قبال او احساس مسئولیت می کند. با این وجود، او همچنان پشت تصمیم خود ایستاده است.

پایان افسانه

یک هفته پس از اعلام شوم، نیت تصمیم گرفت دوباره به پاتایا برود. فرنگ حاضر شده بود دو ماه دیگر بپردازد، اما نیت در امنیت است. او وسایلش را جمع می کند. پون، دختر نیت، آن را درک نمی کند و با صدای بلند شروع به گریه می کند. مامان دوباره او را ترک خواهد کرد، شاید برای مدت طولانی. همه خانواده ناراحت هستند.

روز بعد نیت در اتوبوس در راه پاتایا است. او باید آنجا اتاقی پیدا کند. او نمی داند که آیا می تواند به نوار قبلی برگردد یا خیر. انواع افکار غم انگیز در سرش می چرخد. آینده نامشخص او را می بلعد. آهی می کشد و احساس خالی بودن می کند. ساقی های دیگر به او در مورد شوخی های یک فرنگ هشدار داده بودند.

نیت از پنجره اتوبوس به بیرون نگاه می کند. باران میبارد. زمان می گذرد او به صفحه نمایش گوشی خود نگاه می کند. دیگر خبری از پیامک فرنگ نیست. او تمام پیامک های قدیمی را حذف کرد. او برای او برمی گشت. آنها تعطیلات را با هم می گذراندند. دوباره رفتن به ساحل و خوردن زیر نور شمع. اشک های درشت روی گونه هایش می غلتد. افسانه او تمام شده است. اشک هایش را پاک می کند و تصمیم می گیرد دیگر به فرنگی اعتماد نکند...

9 پاسخ به “قصه یک بارفروش (آخرین)”

  1. GeertP می گوید

    معمولاً اینگونه پیش می‌رود، شروع یک رابطه پایدار کمی بیشتر از پروانه در معده نیاز دارد.
    چنین رابطه نوپایی در واقع همه شرایط را دارد که شکست بخورد، او به دنبال عشق می رود، زن برای امنیت مالی، سپس فاصله، تفاوت فرهنگی، ارتباط و با این حال هر از چند گاهی کار می کند.
    شرط این است که هر دو مقدار زیادی آب به شراب اضافه کنند.
    من کاملاً داستان را می شناسم، ما آن را پشت سر گذاشتیم و 30 سال با هم بودیم، اما سال های اولیه آسان نبود، فکر می کنم بسیاری از خوانندگان می توانند از این موضوع بهره ببرند، پروانه ها خیلی دوام نمی آورند و می توانید آنها را از یک زیبا بسازید. بشقاب.تو نمیخوری

  2. حال و هوای کلاه می گوید

    داستان بسیار زیبا، زیبا نوشته شده است. متشکرم.

  3. چیانگ مای می گوید

    بله، من خیلی چیزها را از این داستان تشخیص می دهم، شما به تایلند می روید و با یک خانم خوب تایلندی آشنا می شوید (در مورد من به طور "تصادفی" از طریق اینترنت با او آشنا شدم، اما این داستان دیگری است) بعد از 3 ماه چت کاملاً به تایلند رفتم. چند سال پیش. ورود به فرودگاه بسیار هیجان انگیز بود، می دانید. هرگز همانطور که توافق کرده اید او آنجا منتظر شما نخواهد بود. خوشبختانه در مورد من اینطور بود، اگرچه در ابتدا نتوانستم او را در شلوغی و شلوغی پیدا کنم. شما دو "غریبه" هستید که 3 ماه با هم چت کرده اند و چند عکس رد و بدل کرده اند. اما این دیدار از هر دو طرف بسیار صمیمانه بود، انگار که سال ها همدیگر را می شناسیم. من یک هتل در BKK رزرو کرده بودم تا تاکسی و به هتل. هنوز در آنجا احساس ناراحتی می کنید. ما توانستیم ارتباط برقرار کنیم، زیرا قبلاً این کار را انجام داده بودیم، اما اکنون چهره به چهره بود و در ابتدا هنوز ناجور بود. خسته از سفر به خواب رفت. ما 2 هفته فرصت داشتیم تا با هم آشنا شویم و من به زادگاه او (نه پدر و مادرش) رفتم و با همکارانش آشنا شدم (او بار دختر نبود) اما در Makro In Nakon Sawan کار کردم. اما افسانه 3 هفته ای در یک نقطه به پایان می رسد و من مجبور شدم به هلند برگردم تا تعطیلات تمام شود. و سپس به خانه می آیید و در واقع می خواهید برگردید، اما این امکان پذیر نبود، روزهای مرخصی که می توانید استفاده کنید محدود است. من هر کاری کردم ویزای 3 ماهه براش بگیرم که 3 ماه بیاد هلند تا با هم باشیم البته ببینم زندگی من در هلند چطوریه. به طرز معجزه آسایی کار کرد. 3 ماه پس از بازگشت از تایلند، او را از Schiphol گرفتم. و ما به مدت 2 ماه با هم لحظات خوبی داشتیم و به هم نزدیکتر شدیم. این نیز به پایان می رسد و این سخت بود. بعد از اینکه او را در Schiphol پیاده کردم، نتوانستم چشمانم را خشک نگه دارم، دلم برایش تنگ شده بود. 3 ماه بعد به تایلند برگشتم و خانواده او را در پتچابون ملاقات کردم. بعداً در همان سال او دوباره به مدت 4 ماه به اینجا آمد و دوره هلندی را گذراند. در نهایت، به طور خلاصه، ما چند سالی است که ازدواج کرده ایم و با هم در هلند زندگی می کنیم. اگرچه، علیرغم اوقات خوشی که با هم داشتم، در مورد اینکه آیا کارم را درست انجام می‌دادم تردید داشتم. شما خیلی چیزها را پس می‌گیرید، اما از چیزهای دیگر نیز چشم پوشی می‌کنید، ناگفته نماند که مسئولیت زیادی را به عهده می‌گیرید که فردی با فرهنگ و پیشینه کاملاً متفاوت را به اینجا بیاورید تا زندگی مشترکی داشته باشند. البته در دوره اول مجبور بودیم بر برخی از دست اندازها غلبه کنیم و همیشه آسان نبود، اما وقتی به گذشته نگاه می کنم پشیمان نیستم و همسرم در اینجا کاملاً در خانه احساس می کند و کاملاً به جامعه هلند علاقه مند است. گاهی اوقات او بیشتر از من می داند.

    • مایکل می گوید

      شرایط من مثل شما الان اسفند پارسال 14 سال متاهل، 2 بچه از ازدواج، بعضی وقتا یه اتفاقی پیش میاد، وگرنه یه زندگی آروم.
      تصدیق می شود که برای تنظیم همه امور به تلاش زیادی نیاز دارد و بار دوم ممکن است امکان پذیر نباشد. اگرچه من هنوز کاملاً خوش شانس بودم.
      باید اشاره کنم که او مبتکر، قاطع و سازنده است
      یک تمرین خوب ماساژ در خانه به مدت 2 سال.
      موفق باشید

  4. چیانگ مای می گوید

    زیبا نوشته شده و بسیار شناخته شده است

  5. ویل ون روین می گوید

    خیلی غمگین

    عشق من به خاطر کووید19 به اروپا آمد و تقریباً 10 ماه ماند.
    خیلی دوست داشتیم با هم بمانیم و ادامه دهیم.
    او برای بار دوم آمد اما اسناد ازدواج به اندازه کافی مهر نشده بود.
    او به زودی برمی گردد و همه چیز درست می شود.
    اونوقت دیگه هیچوقت تنهاش نمیذارم... ✌️

  6. جوس کی می گوید

    افسانه ها معمولاً با خوشی به پایان می رسند.

    نیت قصد داشت دنبال کار بگردد اما تمام روز را جلوی تلویزیون گذراند.
    فالان به اندازه کافی برای حمایت از او درآمد نداشت.
    خب پس افسانه به بن بست ختم می شود.

    Groet
    جوز

  7. فیلیپ می گوید

    چه داستان تاثیرگذاری، بسیار زیبا نوشته شده است،
    متاسفانه این واقعیت در تایلند است.

  8. از پا افتادن می گوید

    بله، ممکن است، اما می توان آن را به طور متفاوت انجام داد.
    https://www.youtube.com/watch?v=0RMYLychMXc
    3 دوست فرنگ دارد و 80000 بات در ماه جمع آوری می کند.
    همه چیز ممکن است.


پیام بگذارید

Thailandblog.nl از کوکی ها استفاده می کند

وب سایت ما به لطف کوکی ها بهترین کار را دارد. از این طریق می توانیم تنظیمات شما را به خاطر بسپاریم، به شما پیشنهاد شخصی بدهیم و شما به ما در بهبود کیفیت وب سایت کمک کنید. ادامه مطلب

بله، من یک وب سایت خوب می خواهم