زندگی جدید آیسان (1)

توسط The Inquisitor
Geplaatst در زندگی در تایلند
برچسب ها: , ,
29 ژوئیه 2018

پیاک، در اواسط سی سالگی، پس از مدتی سختی با زندگی زناشویی سازگار شده است. او که قبلاً آزاده بود، در میان سه مست در روستا، به سختی کار می کرد و با وضعیت خود به عنوان تنها فرزند پسر در یک خانواده چهار فرزند زندگی می کرد. مادر صورت‌حساب‌های او را که دور و بر خوابیده بود پرداخت می‌کرد، مدام سعی می‌کرد با خرید انواع ابزار، اغلب گران‌قیمت مانند تجهیزات جوشکاری و سایر دستگاه‌ها، او را متقاعد به کار کند، اما هیچ چیز کمکی نکرد.

تفتیش عقاید به سرعت متوجه این موضوع شد و نتوانست به پیاک احترام بگذارد، برعکس، زمانی که او برای سوء استفاده از خواهر بزرگش - معشوق تفتیش عقاید - می آمد، اغلب دعوا می شد.

پیاک جرأت کرد که بیاید و بعد از نوشیدن یک وعده غذایی ادعا کند، او پول نقد و مزخرفات دیگر را خواست. طولی نکشید که درگیری بزرگی رخ داد که در آن برخی خشونت های فیزیکی اجتناب ناپذیر بود، اما مرد کوچک، اگرچه در اوج زندگی خود بود، به سرعت شکست خورد - این اتفاق در باغ تفتیش عقاید افتاد و روستاییان دیگری در آنجا نبودند. آن محله البته با عشق بحث می‌کرد، در آن روزها بازرس هنوز مشغول تلاش برای همدلی با هنجارهای خانواده آیسان بود. خوشبختانه، یار و تفتیش عقاید از قبل از آینده مشترک مطمئن بودند، بحث شد، چند «قوانین فرنگ» به همراه تعدادی «آداب و رسوم آیسان» ایجاد شد که مرزها را برای رضایت هر دو تعیین کرد. پیاک در لائو کائو باقی ماند، اما اکنون فهمید که خانه تفتیش عقاید نمی تواند این را درک کند، چه رسد به حمایت از آن. و این رفتار ماچو نتیجه ای جز چانه دردناک و فک متورم نداشت.

این تغییر پس از دو سال اتفاق افتاد، تا حدی به دلیل مداخله بحث برانگیز The Inquisitor. این یک بار در یک وبلاگ قدیمی به تفصیل شرح داده شده بود، اما به این واقعیت خلاصه می شود که تفتیش عقاید مخفیانه به مدت یک هفته به او لائو کائو رایگان داد. بطری ها و حتی بطری های بیشتر. تا اینکه پیاک دچار هذیان شد، ارواح را دید و شب ایستاد و سر هیچ کس فریاد نکشید. او به اقامت کامل فیزیکی اعتراف کرد: به معبدی که در آنجا با یک راهب عهد کرد که به مدت دو سال الکل مصرف نکند. و ببینید، این کار مؤثر بود - احترام به ایمان او و کمی ترس از ارواح باعث شد او دیگر جرات نوشیدن آب را نداشته باشد.

پیاک سخت‌کوش‌تر شد، او مزارع برنج خانوادگی را تصاحب کرد زیرا آنها اجاره‌ای بودند. او پروژه‌های کوچکی مانند پرورش سبزیجات را انجام داد و متوجه شد که از تولید زغال چوب لذت می‌برد – او می‌تواند در جنگل‌ها به دنبال چوب بگردد و بلافاصله چیزهای دیگری مانند قارچ و شاخه‌های بامبو را جمع‌آوری کند. و او همسر می خواست. بسیار دردسر است، حتی در وبلاگ های قبلی توضیح داده شده است. و بنابراین او با تای، آیسان جوانی ازدواج کرد که خانواده‌اش نمی‌توانستند مطالبات زیادی از نظر گناه داشته باشند، زیرا او طلاق گرفته بود و قبلاً یک پسر به نام پی پی داشت.

پارسال خبر آمد: تاایی باردار است. انگیزه جدیدی برای میل یار به بچه دار شدن، بازپرس باید دوباره تمام بادبان ها را بالا ببرد تا آن را دفع کند. تائی هنوز چند ماه به طور معمول فعال بود، او در مورد برنج کمک می کرد، سبزیجات را برای فروش پرورش می داد و خودش آنها را به بازار عرضه می کرد، او حتی برنامه ریزی برای راه اندازی یک غرفه مرغ داشت. اما به طرز عجیبی، از ماه پنجم بارداری او همه چیز را متوقف می کند. این برخلاف رسوم اینجاست: زنان تا ماه هشتم به کار خود ادامه می دهند. داستان او برای کوچولو خوب نیست زیرا همه می توانند ببینند که او در بهترین شرایط است. او مطلقاً کاری بیش از تنبلی انجام نمی دهد. بیا تمام روز را در مغازه بنشین یا در سالای مجاور دراز بکش، که اکنون یک بانوج هم دارد. مردم آیسان همه را با هر کاری که می‌کنند یا تصمیم می‌گیرند راحت می‌گذارند، اما در نهایت حتی پیاک هم از این تنبلی کمی عصبانی می‌شود. از آنجایی که تای می‌تواند برای دیدن دوستانش با موتورش به شهر برود، او هر روز به بازار می‌رود، زیرا این کاری است که او دوست دارد انجام دهد.
آن را شیرین بگیرید، او برخی رفتارهای فرنگ را اتخاذ کرده است. آیا تای نمی تواند به راحتی گاوها را به یک منطقه چرا ببرد و دوباره آنها را جمع کند؟ و برداشت سبزیجاتی مانند لوبیا، مشکلی نیست، درست است؟ آوردن و برداشتن PiPi از مدرسه با موتور سیکلت، چه فایده ای دارد؟
Taai متوجه می شود که او باید کمی فعال تر باشد، اما این مدت زیادی طول نمی کشد.

هنگامی که پی پی از مدرسه به خانه می آید، او را نزد معشوقه اش رها می کند. پسر کوچولو چهار ساله و کاملاً فعال است، اما این هنوز یک چیز دیوانه کننده است، تفتیش عقاید فکر می کند. به خصوص زمانی که مهدکودک برای تعطیلات دو ماه تعطیل است، The Inquisitor معتقد است که اگر بچه دارید، باید خودتان از آنها مراقبت کنید. مراقبت از یک یا دو ساعت مشکلی نیست، اما تمام روز، هر روز...؟ حتی تا آنجا پیش می رود که PiPi باید هر جا که می رویم با ما همراه شود. خرید، یک سفر، PiPi همراه. وقتی عصر در تراس خانه خود می نشینیم، PiPi وجود دارد که درخواست توجه می کند.

زمان مداخله مجدد است. این به آرامی پیش می رود، تای با The Inquisitor کمی ترسو است، او یک زن آیسان معمولی است که نسبت به افرادی که موقعیت بالاتری دارند، هیبت دارد - و این نیز در نظر او The Inquisitor است. با این حال، تفتیش عقاید همچنان نگران است. زیرا او مطمئن است که به محض ورود نسل جدید، او نیز در طول روز با عزیزش پیاده خواهد شد. تحت عنوان "من باید کاری انجام دهم - آیا شما از آن مراقبت می کنید؟" و سپس او باید برای اداره مغازه پول بپردازد و او این را نمی خواهد، هر چند وقت یک ساعت اشکالی ندارد، اما نه یک روز کامل. خب نگران بعدش باش

و پس از آن زمان فرا رسیده است. سخت باید به دنیا بیاورد، عشق نمی تواند از اصرار او برای کمک کردن جلوگیری کند و Inquisitor درگیر است. شرایط آیسان: به بیمارستان شهر مجاور بروید. بدون پاسپورت سخت است اوله برو ببرش، یه سواری سریع دیگه چون بدون پاسپورت اونجا هیچ کاری نمیکنن، انقباض یا نه. امکانات رفاهی زیادی نیز در خودرو وجود دارد. ظاهراً باید همه چیز را خودتان بیاورید: حوله، لوازم خشکشویی، غذا، نوشیدنی. خب، بیمارستان هیچ هزینه ای برای آنها ندارد و تعداد کمی در منطقه در خانه زایمان می کنند. و بعد باید صبر کنیم، عزیزم نمی‌خواهد به خانه برود، می‌خواهد بماند. باشه عزیزم ولی من مغازه رو باز نمیکنم تفتیش عقاید دوباره می رود، فقط در بیمارستان می نشیند و حوصله اش سر می رود تا اینکه... ساعت ها طول می کشد.
حوالی ساعت هجده پیامی می رسد: پسر است. سایز دو کیلو و ششصد گرم چهل و نه سانت. و یک سفر دیگر: رفتن به آن.

روز بعد تفتیش عقاید بسیار دیر از خواب بیدار می شود، ساعت تقریباً هشت است. و می بیند که مغازه بسته است. عزیزم از خانه پیاک پیاده می آید، می خواهد به بیمارستان برگردد. اوه عزیزم. "کل روز؟' "بله تی راک، ما اینجا این کار را انجام می دهیم." پس خانواده تای کجا هستند و چرا پیاک در خانه است؟ "آه، آنها باید کار کنند، درست است؟" "و شما"؟
دومی بیش از حد منطقی است، عشق به شدت بسته می شود. یک سواری در سکوت و فقط به سمت غروب تلفن می آید، شاد و سرحال، "می تونی بیایی منو بگیری؟" دلبر خیلی می گوید، پر از بچه است. آیا واقعاً نمی خواهید ...، علاوه بر این، او در رختخواب بسیار شیرین است. اوه عزیزم، فردا صبح باید اول به کمیک های میز کنار تختش نگاه کنم، بازپرس قبل از اینکه خودش را رها کند فکر می کند.

روز سوم، همان سناریو، اما تفتیش عقاید دیگر نظری نمی دهد. و وقتی ظهر باید معشوقه اش را بردارد، مبهوت می شود. لعنتی، حالا او فقط قصد داشت در کام تا کلا آبجو بخورد و در بار استرالیایی استخر بازی کند. به هر حال، همه چیز به حالت عادی برگشته است، تفتیش عقاید فکر می کند و با عزیزی که مغازه را باز کرده است، می نشیند. تعداد کمی از مردم، باران بی پایان می بارد. سپس دوره معمول تجارت، بستن زود هنگام مغازه، غذا دادن به سگ ها، غذا خوردن با هم در تراس. حوالی ساعت نه ما دوش می گیریم و به رختخواب می رویم، خواندنی فوق العاده و فوق العاده با باران خش خش در پس زمینه.
درست قبل از ساعت بیست یک تماس تلفنی: تاایی و بچه می توانند بیمارستان را ترک کنند... گدسامجی. فردا صبح بله؟ نه، حالا، او می خواهد به خانه برود.

پفف، با لباس های کثیف، سگ ها در قفس، ماشین بیرون، سگ ها بیرون از قفس و فقط فریاد می زنند. بیمارستان لعنتی چه دردسری با اون بچه

اگر Inquisitor نیز وارد شود، وسایل شخصی برگردانده می شود و یک فرد اضافی لبخند شیرین می زند. تفتیش عقاید با چهره ای تیره سیگارش را خاموش می کند و با شانه های خمیده وارد بیمارستان می شود و از پله ها به سمت زایشگاه بالا می رود.

تای با لبخندی درخشان، بچه در آغوشش ایستاده است.

یک چیز شیرین بی خیال و کوچک. Inquisitor بلافاصله فروخته شد. بسیار زیبا.

تای حتی بچه را به او می‌دهد، تفتیش عقاید مثل یک احمق درمانده سعی می‌کند این کار را درست انجام دهد، زیرا خیلی طولانی شده است. خوشبختانه، یار، تازه متولد شده را از پله‌ها پایین می‌برد، زیرا نه، این برای The Inquisitor که هیچ حادثه‌ای نمی‌خواهد کارساز نخواهد بود.
او هرگز به این آرامی و با احتیاط رانندگی نکرده است. زندگی جدیدی در ماشین وجود دارد و او احساس مسئولیت می کند، باران می بارد و مردم آیسان طوری رانندگی می کنند که انگار یک پیست مسابقه است. او علاقه ای به ماندن چند ساعت دیگر در خانه پیاک و تای ندارد و در کنار نوزادی که روی یک پتوی کوچک روی زمین دراز کشیده است و شیشه ای از پشه بند آبی روی آن قرار دارد، می نشیند. نگاه می‌کند و نگاه می‌کند، می‌خندد وقتی آن پاهای خیلی کوچک شروع به لگد زدن در بسته می‌کنند، که خوشبختانه خیلی سفت نیست.

به رختخواب برگشته، خیلی دیر برای ما، او با شیرینی گزارش می دهد که فردا در خانه پیاک کارهای زیادی برای انجام وجود خواهد داشت.
هیچ اعتراضی نیست، فقط بیدارم کن!

16 پاسخ به “زندگی جدید آیسان (1)”

  1. برج اسد می گوید

    به برادرزاده ات تبریک می گویم. باز هم داستان خوب و دوباره عکس های زیبا.

  2. هری ان می گوید

    هههه داستان خوب، خیلی چیزها قابل تشخیصه. وقتی سوالات منطقی پرسیده میشن ساکت میشن یا راه میرن و تا اونجا که به میل عزیزم برای بچه دار شدن مربوط میشه میگم وازکتومی و دیگه لازم نیست بادبان ها رو بالا بکشی!!!

  3. رودجه می گوید

    باز هم داستان خوب!
    سوال برای The Inquisitor، بار استرالیایی با بیلیارد استخر در خم تا کلا کجاست؟
    من فقط رستوران آلمانی ها را آنجا می شناسم…

    • تفتیش عقاید می گوید

      نوار در مسیر اصلی نزدیک BigC است.
      نوار 555.

      • رودجه می گوید

        در آیسان سرگرم کننده خواهد بود 😉

    • پاتریک دی سی می گوید

      درست روبروی تسکو و در واقع تقریباً در کنار BigC. نام مالک = کیران

  4. هانس پرانک می گوید

    پس فروخته شد اتفاق خوبی هم هست
    راستی: «احکام فرنگ» و «آداب عیسانی» که حد و مرز را تعیین می کند؟ خوشبختانه هیچ الزامی وجود ندارد.

  5. نجار می گوید

    باز هم داستانی زیبا با قسمت های آشنا از وبلاگ های قبلی. حالا من همچنین می دانم که عکس های کودک از کتاب فیس بوک liefje-lief امروز کجا آمده است ;-))

  6. آلن می گوید

    تفتیش عقاید عزیز

    سوال، همسر من اهل کام تا کلا است.
    الان هر سال 10 روز برای دیدن خانواده به آنجا می روم. بسیار زیبا و زیبا.
    اما یک شب در زمان استخر به نظر من بسیار خوب است. شاید آدرس استرالیایی با میز بیلیارد.
    من قبلاً رستوران آلمانی را می شناسم، اتفاقاً غذاهای بسیار خوبی دارد.

    با احترام، آلن د ماسشالک

    • تفتیش عقاید می گوید

      پاسخ به سوال قبلی را ببینید.
      به هر حال نه چندان دور از رستوران آلمانی.

  7. رنه چیانگ مای می گوید

    بازم چه داستان زیبایی
    مجبور شدم اشکم را پاک کنم.
    اما بله، من قبلاً چند Duveltje داشتم. 555

  8. شمعون می گوید

    چرا عقیم نمیشی؟

    • تفتیش عقاید می گوید

      فوبیای دکتر 555

  9. اروین فلور می گوید

    بهترین،

    در آینده ای نه چندان دور دوباره از آن لذت خواهم برد.
    به لذت بردن از داستان های خود ادامه دهید، که یکی از دوستان من اشتباه متوجه شده است.

    به نوشتن ادامه دهید و اگر در آینده آنجا باشم به شما سر خواهم زد.
    خوب،

    ملاقات groet vriendelijke،

    اروین

  10. تینو کویس می گوید

    چه بینش شگفت انگیزی که همیشه به ما نسبت به جامعه آیسان می دهی، تفتیش عقاید. و بسیار زیبا و همدلانه توصیف کرد. شما واقعا منحصر به فرد هستید!

  11. ژاک می گوید

    بله، آن بچه های تازه متولد شده همیشه روی مردم تاثیر دارند و خوشبختانه. آنها در سالهای جوانی به همه توجه و محبت نیاز دارند. با افراد مسن معمولاً به گونه‌ای متفاوت رفتار می‌شود، نه اینکه با سالمندان صحبت کنیم. ما معمولا داستان های دیگری در این مورد می خوانیم. زندگی در تنوع خود و بله، همانطور که قبلاً اشاره شد، قابل تشخیص است و روش خوبی برای درمان آن است. با افزودنی جدید لذت ببرید.


پیام بگذارید

Thailandblog.nl از کوکی ها استفاده می کند

وب سایت ما به لطف کوکی ها بهترین کار را دارد. از این طریق می توانیم تنظیمات شما را به خاطر بسپاریم، به شما پیشنهاد شخصی بدهیم و شما به ما در بهبود کیفیت وب سایت کمک کنید. ادامه مطلب

بله، من یک وب سایت خوب می خواهم