شما در تعطیلات به تایلند می روید و در یک بار با خانمی ملاقات می کنید که با او نوشیدنی می نوشید و سپس تمام تعطیلات را در شرکت شما می ماند. و... همانطور که کیسپاتایا خودش می گوید، یک چیز به چیز دیگری منجر می شود. یک عاشقانه متولد می شود.

Keespattaya در داستان زیر می گوید که چگونه این کار ادامه یافت و در نهایت به پایان رسید.

عاشقانه من با مالیوان

من از سال 1989 به تایلند آمدم و پس از بازدید از پاتایا در سال 1991 به این شهر معتاد شدم. من اکنون 80 بار به تایلند سفر کرده ام. پس از بازدید کوتاه 1989 روزه در سال 4 از بانکوک، قبل از تور اندونزی، من و یکی از دوستانم تصمیم گرفتیم در سال 1990 تور تایلند داشته باشیم. بعد ما هم رفتیم آیسان. این آخرین مورد فعلا بود.

در ژوئن 1996 دوباره به تنهایی به پاتایا رفتم. این معمولا یک سفر 17 روزه بود. من قبلاً چندین بار به پاتایا رفته بودم و قصد داشتم 2 هفته دیگر آن را خوشایند بسازم.

اتفاقاً در آن زمان عکاسی از بردا در پاتایا هم بود که قبلاً با او آشنا شده بودم. روز دوم او از من خواست که برای نوشیدن آبجو در بار Wunder (که بعداً "ما جهان هستیم" و اکنون "لیزا در ساحل" نامیده شد) بروم، من در واقع تمایلی به آن نداشتم، زیرا آن بار عمدتا آلمانی ها هستند. نوشیدنی، اما برای خوشحالی او با او و دوست دختر تایلندی اش رفتم.

وقتی در بار نشستیم، بلافاصله چشمم به یک خانم بسیار زیبا افتاد. لیک اسمش بود. او یک کلمه انگلیسی صحبت نمی کرد و ماماسان می خواست ترجمه کند، اما من به بهترین زبان تایلندی با او صحبت کردم. او گفت که یک ساعت پیش به پاتایا رسید. بله، بله دختر، و من برای اولین بار در تایلند هستم، فکر کردم. اما به زودی صدای کلیک شنیده شد و چندی بعد او در حال نوشیدن یک بطری هاینکن بود و من در حال نوشیدن سینگا. ادامه را می توان حدس زد، یک چیز منجر به دیگری شد و لک با من همراه شد.

صبح روز بعد پرسیدم کجا در پاتایا خوابیده است. او یک اتاق در پاتایا کلنگ اجاره کرد. وقتی از او پرسیدم که آیا او علاقه مند است 2 هفته را با من بگذراند، او پاسخ مثبت داد. بنابراین با هم به کلانگ و در اتاق او، معلوم شد که او در واقع تازه به پاتایا رسیده است. همه چیز در 1 کیف آخر هفته جا می شود. او روی زمین خوابیده بود و صاحبخانه یک پنکه برای او اجاره کرده بود.

در آن 2 هفته کارهای زیادی در اطراف پاتایا انجام داد. ب، عکاس با دوست دخترش و ما عکس های زیادی در منطقه گرفت. در آن زمان مردم تازه با کوه بودا شروع کرده بودند. عصرها اغلب به مالیبو در Soi Postoffice می رفتیم. خیلی زود برای من مشخص شد که او واقعاً برای اولین بار در پاتایا است. پیوند من با لک، که نام اصلی اش مالیوان بود، بیشتر و بیشتر شد. اما او پاتایا را برای او "خشن" دید. او گفت که بعد از تعطیلات من به Khon Kaen برمی گردد. اما ما در تماس خواهیم بود.

در آن زمان هنوز از طریق پست انجام می شد. به انگلیسی که ترجمه کرده بود برایش نوشتم و او به تایلندی برایم نوشت که از همسرم یکی از دوستانم ترجمه کرد. من همچنین نامه ای به سفارت هلند در تایلند نوشتم و پرسیدم که چه چیزی باید ملاقات کنیم تا اجازه دهیم او به مدت 3 ماه به هلند بیاید. از سفارت جواب خوبی گرفتم.

با این حال، تماس محو شد. در سال 1997 به تایلند برگشتم. هنوز دوباره با مالیوان تماس گرفتم که مشخصاً 2 هفته پاتایا را دوست نداشت و من نمی دیدم که به این سرعت به KhonKaen بروم. بنابراین تصمیم گرفتیم که مالیوان به پاتایا بیاید و بعد با هم با هواپیما به خون کائن برویم. در آن زمان من همیشه در Sunbeam در Soi 8 می ماندم و مطمئناً وقتی به آنجا رسیدم مالیوان قبلاً منتظر من بود.

یک بلیط به Khon Kaen در JK Travel رزرو کردیم و رفتیم. در دون موانگ، او هنوز باید در مک دونالد غذا می خورد و علاوه بر این، باید برای دخترش سیب زمینی سرخ کرده می آورد. مالیوان هتل چاروئن تانی را برای ما ترتیب داده بود. بعد از رسیدن ما، او برای اجاره ماشین پول خواست. کمی بعد با ماشین برگشت. از او پرسیدم که آیا گواهینامه رانندگی دارد؟ او گفت: «نه، اما پلیس مرا می شناسد! من اغلب با وانت خواهرم می‌روم تا بقالی را بردارم.» معلوم شد خواهرش یک سوپرمارکت در نزدیکی ایستگاه اتوبوس مرکزی در Khon Kaen دارد. با هم به آنجا رفتند و خواهر را ملاقات کردند. مالیوان می توانست فوراً شروع به کمک کند، زیرا شلوغ بود. اتفاقا خواهر از مالیوان هم زیباتر بود.

روز بعد به سراغ پدر و مادرش و دختر 2 ساله اش نونگسای رفتیم. آنها درست در شمال Khonkaen در Khuanubonrat، درست در مخزن Ubonrat زندگی می کردند. پدرش با اردک‌ها در مزرعه کار می‌کرد و مادر در یک بانوج دراز کشیده بود و در حال خوردن یک دانه فوفل بود. چند کیلومتر جلوتر رفتیم تا آب انبار که ساحل خوبی بود. من با مالیوان و 2 نفر از دوستانش به اینجا رفتم. خیلی سرم شلوغه ولی من تنها فرنگ بودم. البته غذا و نوشیدنی فراوان.

در یکی از روزهای آخر اتفاق ناخوشایندی افتاد. نیمه های شب تلفن زنگ خورد. مالیوان شوکه شد و بلافاصله آنجا را ترک کرد. خواهرش تصادف کرده بود و در بیمارستان بستری بود. سپس با او به بیمارستان رفتم. به هیچ وجه قابل مقایسه با یک بیمارستان هلندی نیست. وقتی روی تخت خواهر نشستیم، چند فروشنده انواع غذا از آنجا رد شدند.

البته ما اغلب در مورد رفتن مالیوان با من به هلند صحبت می کردیم. در واقع، من قبلاً از این کار صرف نظر کرده بودم، تا اینکه ناگهان در سال 1999 او به من گفت که می خواهد با من به هلند بیاید. این در طول تعطیلات در پاتایا بود. من مالیوان را متقاعد کرده بودم که دوباره با من به پاتایا برود. ناگهان باید برای او پاسپورتی تهیه می شد. وقتی این کار بعد از 1 هفته انجام شد، باید برای او ویزا در سفارت هلند ترتیب داده می شد. بنابراین همراه با او به بانکوک رفتیم، جایی که دقیقاً از ما استقبال نشد. شنیده اید که فکر می کنند: یکی دیگر در تعطیلاتش عاشق شده است. وقتی نامه من از سال 1996 را در مقالاتم پیدا کردند که نشان می داد ما بیش از 3 سال است که یکدیگر را می شناسیم، این موضوع تغییر کرد. آن موقع دیگر مشکلی برای ویزا نبود.

مالیوان روزهای خوبی را در هلند سپری کرد، اما او همچنین می خواست کار کند. البته که در ویزا مجاز نبود. پس از بازگشت او به تایلند، اجازه اقامت را ترتیب دادیم. در ماه مه 2000 او با اجازه اقامت به هلند آمد. سپس او نیز کار پیدا کرد. کار ساده بسته بندی، زیرا او فقط تایلندی صحبت می کرد. او مهم نیست. با این حال، اوضاع بین ما چندان خوب پیش نرفت و پس از شش ماه او تصمیم گرفت به تایلند برگردد.

از آن زمان به بعد من یک رابطه جدی واقعی نداشتم. من خیلی به تایلند رفتم و به طور خاص به پاتایا رفتم.

3 پاسخ به "شما انواع چیزها را در تایلند تجربه می کنید (57)"

  1. بصیر ون لیمپد* می گوید

    Ha die Kees، داستان زیبا، اما من داستان با باشگاه فوتبال به آمستردام را دوست داشتم.
    آیا هنوز در پاتایا هستید من از سال 2007 پس از اینکه وارونی من را ترک کرد در چیانگ مای می مانم و با دوست دختر جدیدی آشنا شدم که از آن زمان با او با هم هستم. پسر دخترش که الان 7 ساله است تمام این مدت با ما بوده و اینجا مدرسه می رود، پدرش اهل دانمارک است. با Heino Sunbeam Catbar ماجراجویی برای من در تایلند آغاز شد. خوشحالم که دوباره اینجا با شما آشنا شدم.

    • کیسپاتایا می گوید

      سلام برت، بله، تو عامل ملاقات من با مالیوان بودی. متأسفانه هینو درگذشت و سوپانی مدت کوتاهی پس از اینکه بیش از 20 سال با هینو بود به اوبون راتچاتانی بازگشت. من و فرانس، امیدوارم در ماه نوامبر به هوا هین و پاتایا برویم. برای اطلاعات بیشتر به من ایمیل شخصی بفرستید. زننده [ایمیل محافظت شده]

  2. پیتر می گوید

    L'amour pour toujours!


پیام بگذارید

Thailandblog.nl از کوکی ها استفاده می کند

وب سایت ما به لطف کوکی ها بهترین کار را دارد. از این طریق می توانیم تنظیمات شما را به خاطر بسپاریم، به شما پیشنهاد شخصی بدهیم و شما به ما در بهبود کیفیت وب سایت کمک کنید. ادامه مطلب

بله، من یک وب سایت خوب می خواهم