کولاپ سایپرادیت (عکس: ویکی پدیا)

اطلاعات بیشتر اطلاعات بیشتر
من میمیرم بدون اینکه کسی مرا دوست داشته باشد اما راضی هستم که کسی هست که دوستش دارم
آخرین کلمات کراتی برای نوفرن در بستر مرگش می نویسد.

پشت تابلو

«پشت نقاشی» توسط سیبورافا (نام نویسنده کولاپ سایپرادیت، 1905-1974) در سال‌های قبل از جنگ جهانی دوم نوشته شده است. این رمان که در ابتدا به صورت اقساط در یک روزنامه منتشر شد، از آن زمان تاکنون چهل بار به عنوان یک کتاب تجدید چاپ شده است و یکی از شناخته شده ترین و زیباترین رمان های ادبیات تایلند است. این داستان در سال های 1985 و 2001 به صورت فیلم ساخته شد و در سال 2008 با بازی Bie the Star به یک موزیکال تبدیل شد.

داستان با نگاهی به یک تابلوی نقاشی بسیار معمولی آغاز می شود که منظره ای کوهستانی را در میتاکه ژاپن به تصویر می کشد که دو پیکر کوچک، یک مرد و یک زن، روی یک صخره نشسته اند. سپس نوفون داستان پشت نقاشی را به زبان خودش بیان می کند.

Nopphorn تحت طلسم Kirati قرار می گیرد

نوفورن یک دانشجوی 22 ساله تایلندی در توکیو است که از او خواسته می شود زوجی را در یک ماه عسل سه ماهه در ژاپن همراهی کند. مومراچاوونگ [لقب نوه یک پادشاه] کراتی با پانزده سال بزرگتر و به همان اندازه اشراف چائو خون آتیکانبودی در سن 35 سالگی ازدواج کرد.

نوفرن از همان اولین ملاقات، تحت طلسم کراتی زیبا، جذاب و باهوش قرار می گیرد و این عشق در بسیاری از جلسات و گفتگوهای بعدی آنها عمیق تر می شود و شکوفا می شود. در حین پیاده روی در پارک طبیعت میتاکه، عشق خود را به او اعلام می کند و او را با شور و اشتیاق می بوسد. اگرچه او در این اشتیاق شریک است، اما با توسل به وظیفه خود در برابر شوهر مهربان و مودب خود، که واقعاً او را دوست ندارد، او را دفع می کند.

چند هفته بعد، زوج کراتی و چائو خون به تایلند باز می گردند. نوفرن نامه‌های پرشور خود را می‌نویسد که با گرمی فراوان به آنها پاسخ می‌دهد و عشق او را بدون گفتن نشان می‌دهد. عشق نوفرن محو می شود، مکاتبه متوقف می شود. چائو خون می میرد و نوفرن با تسلیت خود یادداشتی برای کراتی می نویسد.

کراتی می رود و نوفرن یادداشتی با اعلامیه عشق پیدا می کند

پس از هفت سال اقامت در ژاپن، نوفرن به تایلند باز می‌گردد و در آنجا با پری، نامزد هفت ساله‌اش که توسط پدرش انتخاب شده، ازدواج می‌کند. او چند بازدید ناخوشایند از کراتی انجام می دهد. مدتی بعد، نوفرن را به بستر مرگ کراتی فرا می خوانند که به دلیل ابتلا به سل قطعی، مدام نام نوفرن را در لحظات تب دار خود به زبان می آورد. وقتی کراتی می میرد، نوفرن یادداشتی با متن نقل قول بالا پیدا می کند.

بیوگرافی کوتاه ศรีบูรพา (سیبورافا، به معنای واقعی کلمه "شرق باشکوه")

او در سال 1905 در خانواده ای فقیر به دنیا آمد و در مدرسه معروف ثروتمندان تحصیل کرد. تپسیرین، او تعدادی کتاب از سال 1928 نوشت و همچنین وارد روزنامه‌نگاری شد. برای این کار به ژاپن و استرالیا سفر کرد.

پس از جنگ، او "جنبش صلح" را تأسیس کرد که با جنگ کره و سلاح های هسته ای مخالف بود و همچنین خواستار رفع سانسور مطبوعات شد. او یک سوسیالیست بود و ابتدا با سلطنت طلبان و سپس با دیکتاتورهای نظامی مانند فیبون و ساریت مخالفت کرد.

در سال 1951 او به همراه تعدادی از دوستان «جنبش صلح» برای توزیع غذا و پتو در جریان سیل در نزدیکی سورین از اسان دیدن کرد. پس از بازگشت آنها به بانکوک، او به همراه صدها "سرکرده کمونیست" دیگر دستگیر و به مدت 5 سال زندانی شد.

کولاپ در سال 1958 رهبری هیئتی را به پکن بر عهده داشت. هنگامی که سایر اعضای هیئت به تایلند بازگشتند، دستگیر و زندانی شدند. کولاپ تصمیم گرفت در چین بماند، جایی که در سال 1974 درگذشت. پسرش سوراپان با وانی، دختر پریدی فانومیونگ ازدواج کرد.

چند قسمت از کتاب

گفتگوی نوفرن و کراتی در باغ هتلشان در مورد چائو خون، شوهر کراتی.

(نوفرن)….» مدت زیادی است که او را می شناسم. او مرد بسیار خوبی است. به همین دلیل باید او را خیلی دوست داشته باشید.
حالا نوبت کراتی بود که لحظه ای سکوت کند. "من او را به گونه ای دوست دارم که بچه ها مانند یک مرد بزرگ مهربان."
در مورد عشق چیزی نگفتی. منظورم عشق بین زن و شوهر، زن و مرد است.»
"شما دیدید که من چه هستم و چائو خون چیست. در سنین ما تفاوت زیادی وجود دارد. مانند کوهی است که مانع عشق بین ما می شود و مانع از تحقق عشق ما می شود.»
اما مطمئناً عشق بین یک پیرمرد و یک زن جوان ممکن است؟
من به عشق بین این دو نفر اعتقادی ندارم. من معتقد نیستم که واقعاً امکان پذیر نیست مگر اینکه تصور کنیم می توان آن را انجام داد، و این ممکن است یک تصور غلط باشد.»
اما شما در ازدواج خود راضی هستید. و با این حال شما می گویید که در عشق یکدیگر را ملاقات نمی کنید.
………«اگر زنی به طور معقولی راضی باشد، به مشکل عشق فکر نمی کند. او تا زمانی که خوشحال است، چه با عشق یا بدون عشق، چه چیزی بیشتر می تواند بخواهد……..عشق می تواند تلخی و درد را به زندگی ما بیاورد……..می خواهید بدانید چرا با او ازدواج کردم؟ این یک داستان طولانی است، برای امشب خیلی طولانی است.
بعداً توضیح می دهد که چرا با چائو خون ازدواج کرده است. او می خواست از محیط ظالمانه اشرافی که در آن محصور بود فرار کند. ازدواج او درجه خاصی از آزادی را به او داد.

Nopphorn و Kirati در پارک طبیعی Mitake قدم می زنند. بعد از پیک نیک، کراتی می گوید:
….'من به سختی می توانم برگردم.'
گفتم: "من تو را حمل می کنم." بلند شدم و دستم را دور بدنش انداختم تا از او حمایت کنم. او با صدای آهسته کمک من را رد کرد، اما من گوش نکردم. وقتی بلند شد بازویش را گرفتم، نزدیکش بودم. پرسیدم: خوشحالی؟
وقتی به رودخانه زیرین نگاه می‌کنم، فکر می‌کنم که خیلی زیاد صعود کرده‌ایم. نمی دانم آیا انرژی لازم برای بازگشت را دارم.
من به او نزدیکتر شدم به طوری که بدن ما تقریباً در تماس بود. کراتی به سرو تکیه داد. احساس کردم قلبمان به شدت می تپد.
او گفت: «وقتی به خانه برگردیم، یک نقاشی از دو شکل در اینجا خواهم کشید.
"من خیلی خوشحالم که به تو نزدیکم."
"و کی میخوای منو بذاری برم تا وسایلمون رو جمع کنیم؟"
"من دیگر نمی خواهم تو را رها کنم." بدنش را روی خودم فشار دادم.
"نوفرن، اینطور به من نگاه نکن." صدایش شروع به لرزیدن کرد. 'بذار برم. اکنون احساس می کنم آنقدر قوی هستم که بتوانم روی پای خودم بایستم.'
صورتم را روی گونه های صورتی ملایمش فشار دادم. دیگر نتوانستم خودم را کنترل کنم. او را به سمت خودم کشیدم و با شور و اشتیاق بوسیدمش. یک لحظه به فراموشی سپرده شدم.
کراتی از دست من رها شد و مرا از خود دور کرد. …. به درخت تکیه داد و طوری نفس نفس زد که انگار خیلی راه رفته و خسته است. گونه‌های گلگونش تیره‌تر شده بودند، انگار که آفتاب سوخته باشد.
در حالی که صدایش همچنان می لرزید گفت: "نوفرن، تو نمی دانی با من چه کردی."
"می دانم که دوستت دارم."
"پس آیا مناسب است که عشقت را به من اینگونه ابراز کنی؟"
من نمی دانم چه چیزی مناسب است، اما عشق بر من غلبه کرد و تقریباً حواس خود را از دست دادم.
کراتی با نگاهی غمگین به من نگاه کرد. "آیا همیشه وقتی از ذهنتان خارج می شوید عشق خود را ابراز می کنید؟ آیا نمی‌دانستید که برای هیچ چیز بیشتر از کارهایی که در زمان بی‌حالی انجام می‌دهید پشیمان شوید؟

چند روز بعد.
کراتی با حسرت گفت: «ما هرگز نباید همدیگر را می دیدیم، بیشتر به خودش تا من. اوایل خیلی زیبا بود اما حالا به شکنجه تبدیل شده است.

نامه اول نوفرن
"وقتی کشتی به آرامی در دوردست ها ناپدید شد و دیگر نمی توانستم زیبایی چهره تو را ببینم، تقریباً دیوانه شدم. تقریباً روی اسکله بیهوش شدم که دیگر نتوانستم دست تکان تو را ببینم…………تنها اکنون به این حقیقت وحشتناک پی بردم که اگرچه بارها از تو پرسیدم، هرگز نگفتی که دوستم داری یا نه. میدونم سکوتت به این معنی نبود که عشقم رو رد کردی خیلی دلم میخواست واضح بگی اگر فقط به من می گفتی که دوستم داری، این بزرگترین خوشبختی زندگی من بود. آیا می توانی آرزوی من را برآورده کنی، من به تو التماس می کنم؟

اولین پاسخ کراتی از طریق نامه.
"اگر هنوز خنک نشده اید، پس باید به شما توصیه کنم که وقتی برف می بارد، نامه های خود را در یخچال یا بیرون بنویسید."

دومین بازدید Nopphorn از Kirati در بانکوک.
"کراتی، من یک خبر دارم که به شما بگویم."
'امیدوارم خبر خوبی باشد. این باید با پیشرفت کار شما ارتباط داشته باشد. او با علاقه منتظر پاسخ من بود.
نه. خبر خوبی است، اما ربطی به کار من ندارد. مطمئنم از شنیدن اینکه من به زودی ازدواج می کنم خوشحال خواهید شد.' کمی شوکه به نظر می رسید، انگار که انتظار این خبر را نداشت.
'داری ازدواج میکنی؟' او با لحن نامشخصی تکرار کرد. "این خانمی است که در بانکوک منتظرش بودی، اینطور نیست؟"
"اوه، شما قبلا می دانستید، پس؟"
'نه، هیچ نظری نداشتم. من فقط حدس زدم آیا مدت زیادی است که یکدیگر را می شناسید؟
"او نامزد من است."
'از کی تا حالا؟' چهره کراتی به جای اینکه از خوشحالی بدرخشد، ابراز تردید کرد.
"هفت یا هشت سال. درست قبل از اینکه به ژاپن بروم.
اما در تمام مدتی که در توکیو با شما بودم، هرگز در مورد نامزدی به من چیزی نگفتید.

کراتی در بستر مرگ تابلوی میتاکه را به نوفرن می دهد.
"یادت میاد اونجا چه گذشت، نوفرن؟"
پاسخ دادم: «من آنجا عاشق شدم.
او در حالی که چشمانش را بست گفت: "ما آنجا عاشق شدیم، نوفرن." تو اونجا عاشق شدی و عشقت اونجا مرد. اما با شخص دیگری آن عشق هنوز در بدنی نحیف زندگی می کند. اشک از پشت پلک های بسته اش می چکد. کراتی از شدت خستگی ساکت نشسته بود. با عشق و ناراحتی به آن بدن نگاه کردم……
یک هفته بعد کراتی درگذشت. من در آن ساعات تاریک همراه با دوستان و اقوام نزدیکش با او بودم. درست قبل از پایان، او یک قلم و کاغذ خواست. خواست چیزی بگوید اما صدایش قبول نکرد و نوشت: اطلاعات بیشتر من میمیرم بدون اینکه کسی مرا دوست داشته باشد اما راضی هستم که کسی هست که دوستش دارم

ศรีบูรพา، ข้างหลังภาพ، ๒๕๓๗
سیبورافا، پشت نقاشی، کتابهای کرم ابریشم، 2000

– پیام بازنشر شده –

4 پاسخ به "پشت نقاشی": رمانی در مورد عشق، وظیفه، وفاداری و گذرا"

  1. راب وی. می گوید

    داستانی زیبا، دردناک که دو نفری که همدیگر را دوست دارند کم و بیش توسط جامعه مجبور می شوند از آن پیروی نکنند. در حالی که عشق زیباترین چیز روی زمین است.

    من فقط مجبور شدم برای بار دوم پاراگراف مربوط به نویسنده سیبورافا/کولاپ را بخوانم. داستان را قطع کرد و گیج کننده بود.

  2. ویل ون روین می گوید

    داستانی زیبا که تا مدت ها در خاطرم می ماند.
    با عشقم در موردش صحبت خواهم کرد، بهش فکر کن...

  3. راب وی. می گوید

    هر کسی که ویدیوهای «ข้างหลังภาพ (2001)" را در گوگل جستجو می کند، می تواند قطعات کوتاه یا حتی کل فیلم را آنلاین پیدا کند. متاسفانه بدون زیرنویس انگلیسی من همچنین با یک کتاب الکترونیکی به زبان تایلندی در یوتیوب مواجه شدم.

    در مورد نت احساسی در پایان، در هلندی کمتر از تایلندی به نظر می رسد. به عنوان مثال، به این دلیل که هلندی هیچ کلمه رسمی در مقابل غیر رسمی، یا بیشتر در مقابل کمتر صمیمی برای "من" ندارد. برای مثال، ฉัน (chán/chǎn) یک کلمه غیر رسمی و زنانه/ صمیمی برای "من" است. و همچنین อิ่มใจ، به معنای واقعی کلمه "قلب پر، قلب راضی" وقتی به هلندی تبدیل می شود چیزی را از دست می دهد (محتوا، راضی، راضی).

    تایلندی: اطلاعات بیشتر در مورد اطلاعات بیشتر
    آوایی: چان تای دوی پرات-سا-لاک خون تی-رک چان. Tàe chán kô ìm-tjai wâa chán mie: khon thîe: chán rák.
    تحت اللفظی: من (زنانه غیررسمی/ صمیمی)، مرگ/مرگ، از طریق/توسط، بدون (/وجود انکار شده)، شخص، عزیز، من. اما، با این وجود، من یک قلب پر دارم (شاد بودن، راضی بودن)، که شخصی را دارم که دوستش دارم.
    انگلیسی: من میمیرم بدون اینکه کسی مرا دوست داشته باشد، اما از اینکه کسی هست که دوستش داشته باشم راضی هستم.

    داستان دو دل است که به دلیل شرایط و اختلاف سن و موقعیت/طبقه هرگز عاشق یکدیگر نشدند.

    • تینو کویس می گوید

      در اینجا لینک های فیلم "پشت نقاشی" وجود دارد: به نظر من فیلم زیبایی برای دیدن بود.

      قسمت 1 https://www.dailymotion.com/video/x7oowsk

      قسمت 2 https://www.dailymotion.com/video/x7ooxs1


پیام بگذارید

Thailandblog.nl از کوکی ها استفاده می کند

وب سایت ما به لطف کوکی ها بهترین کار را دارد. از این طریق می توانیم تنظیمات شما را به خاطر بسپاریم، به شما پیشنهاد شخصی بدهیم و شما به ما در بهبود کیفیت وب سایت کمک کنید. ادامه مطلب

بله، من یک وب سایت خوب می خواهم