در این داستان دوباره شخصی که می خواهد با خواهر شوهر جوانش رابطه جنسی برقرار کند، درست مثل داستان شماره 2. اما این بار آقا از روش دیگری استفاده می کند. ما او را برادر شوهر می نامیم زیرا نامی مشخص نیست. 

او هر روز در شالیزارش کار می کرد. خواهر کوچکتر همسرش یعنی خواهرشوهرش غذایش را برایش آورد و منتظر آمد تا بیاید. او راه طولانی را طی کرده بود، خسته شده بود و مدتی در کابین دراز کشید. او به سرعت در باد تازه به خواب رفت. در همین حین برادر شوهر از مزرعه پایین آمد و او را در خواب دید.

او او را می‌خواست... اما آیا می‌گفت "برو!" او ناراحت می شد و او را به تجاوز متهم می کرد. پس به داخل مزرعه برگشت و چند پوسته کاوری برداشت. و آن صدف‌ها را در یک صف طولانی، یکی پس از دیگری، از چمن، از پله‌ها، یکی روی هر پله، تا فاق او گذاشت. بعد بلند صدا زد هی چرا اینطوری میخوابی وسط میدان؟

او با شروع از خواب بیدار شد. 'چه خبره؟' آیا شما آن را نمی بینید؟ حلزون های چینی به داخل واژن شما می خزند! هنگامی که او یک ردیف طولانی از پوسته ها را در راه خود به سمت فاق خود دید، فریاد زد. "اوه، برادرشوهر، چه کار کنیم؟"

'در مورد آن جه می توانیم انجام دهیم؟ شما باید مردی را پیدا کنید که چپ دست (*) باشد تا او را بیرون کند.' همینو بهش گفت.... او به خانه رفت و آنچه را که گفته شده بود به پدر و مادرش گفت. آنها به دنبال مردی رفتند که آلت تناسلی را در سمت چپ پوشیده بود. داماد این آمدن را احساس کرد و نخ ابریشمی را به آلت تناسلی و شکمش بست به طوری که به سمت چپ اشاره کرد...

وقتی در چاه غسل ​​کرد، مادرشوهرش نظاره گر بود و بله، ارباب جوانش را دید که به سمت چپ اشاره می کند. به شوهرش بچسبد و به او گفت. من تمام دهکده را نگاه کردم اما کسی را با آلت چپ دست ندیدم به جز دامادمان. دیدم حمام می کند. اما آیا درست است که از او بخواهیم حلزون های دخترمان را بیرون بزند؟

اما او فقط در صورتی همکاری می‌کرد که به مراسمی تبدیل شود، با هدایایی و تختی جشن گرفته شود. هفت پرده رنگی دور تخت آویزان کردند و دختر منتظر ماند. مادر مجبور شد با یک چوب بزرگ زیر خانه بایستد. خودش یک کیسه پلاستیکی با صدف برداشت... و تمام تلاشش را کرد. تمام شب. ابتدا به آرامی و سپس چند پوسته را پایین انداخت. 

مادر با چوب دستی اش پایین ایستاده بود! "پس، این حلزون از دختر من است؟" BENG! و چون آمد مشتی را انداخت. مادر نتوانست ادامه دهد آره! آره! آره! بنگ-بنگ-بنگ-بنگ!

و همین بود. هیچ کس متوجه نشد، حتی همسرش که فقط می ترسید خواهرش از آن حلزون ها بمیرد. پس اینجا تمام می شود! وقتی می خواهی با خواهر همسرت باشی اینطوری می کنی... اما دوباره امتحانش نکن. آنوقت از شلوارت شکایت میکنی!

منبع:

داستان های تیتراژ از شمال تایلند. کتاب های نیلوفر سفید، تایلند. عنوان انگلیسی "کاوری در یک گربه". ترجمه و ویرایش توسط Erik Kuijpers. 

نویسنده ویگو برون (1943) است که در دهه 1970 با خانواده خود در منطقه لامپون زندگی می کرد. او دانشیار زبان تایلندی در دانشگاه کپنهاگ بود.

این داستان همچنین از سنت شفاهی در شمال تایلند می آید. برای توضیحات بیشتر مراجعه کنید: https://www.thailandblog.nl/cultuur/twee-verliefde-schedels-uit-prikkelende-verhalen-uit-noord-thailand-nr-1/

(*) چپ دست یک اصطلاح طنز است. همانطور که این روزها می دانیم اکثر مردان چپ دست هستند. این سایت را ببینید: https://www.ensie.nl/woordenboek-van-populair-taalgebruik/linksdragend

2 پاسخ به "واژن پر از حلزون های چینی (از: داستان های تحریک کننده از شمال تایلند؛ شماره 10)"

  1. تام می گوید

    پس مادرشوهر قطعاً نابینا است، زیرا 75 تا 90 درصد از مردان، همانطور که انگلیسی ها به زیبایی می گویند، "جواهرات چپ" را می پوشند.

  2. تینو کویس می گوید

    همه آن صدف ها بسیار منطقی است، زیرا زبان عامیانه تایلندی برای واژن شامل หอย (سلام با صدای بلند) و همچنین به معنای "صدف، سخت پوست، صدف" است. واقعا نمیدونم چرا.....


پیام بگذارید

Thailandblog.nl از کوکی ها استفاده می کند

وب سایت ما به لطف کوکی ها بهترین کار را دارد. از این طریق می توانیم تنظیمات شما را به خاطر بسپاریم، به شما پیشنهاد شخصی بدهیم و شما به ما در بهبود کیفیت وب سایت کمک کنید. ادامه مطلب

بله، من یک وب سایت خوب می خواهم