آیا شما غنی می نوشید؟ مردم می گویند مشروب برای شما مضر است اما اینطور نیست zo بد! یک نوشیدنی می تواند به زندگی شما کمک کند. این می تواند شما را ثروتمند کند، می دانید!

روزی روزگاری یک مست بود. اسمش پدربزرگ تن بود. نوشیدنی های او را هر روز و در تمام طول روز می نوشید. مست به خانه می آمد و اگر همسرش آشپزی نمی کرد عصبانی می شد و او را صدا می کرد. آنقدر به قابلمه و ماهیتابه زد که شکست و خانه پر از خرده بود.

آن شب دو تاجر از راه رسیدند. یکی کچل بود و دیگری ریش داشت. آنها پرسیدند که آیا می توانند شب را در خانه پدربزرگ تن بگذرانند. آنها به دنبال سرپناه بودند تان در خانه نبود اما همسرش به آنها گفت: "نه، امشب نمی توانید اینجا بخوابید." ببین شوهر من مثل بقیه مردها نیست. وقتی مست به خانه می آید، همه چیز را به خرده می ریزد و آنچه را که دوست ندارد از خانه بیرون می کند.

خوب، اما ما نمی دانیم کجا برویم. خورشید از قبل غروب کرده است. لطفا اجازه دهید یک شب اینجا بخوابیم. به محض اینکه هوا روشن شد، ما رفته ایم. اگر واقعاً بخواهید، می توانید. اما من نمی توانم اجازه دهم اینجا بخوابی. شما باید بالای اتاق زیر شیروانی باشید. آقایان غذا خوردند و با وحشت از بابابزرگ تن به سمت اتاق زیر شیروانی رفتند. 

هر دو آقا تاجر نقره و طلا بودند و تجارت خود را در تیرک بامبو، یوغ، پنهان کرده بودند. این یک چوب توخالی بامبو به ضخامت یک بازو بود که انتهای آن را باز کرده بودند و با تجارت پر کرده بودند و سپس دوباره وصل کرده بودند. آنها را به اتاق زیر شیروانی بردند تا بخوابند.

 اول من طاس را می گیرم…. 

پدربزرگ تن به خانه آمد. مست با سر و صدای زیاد وارد شد و از همسرش پرسید "امروز شام چی داریم؟" نه زیاد. تخم مرغ آب پز و میگو سرخ شده. اگر گرسنه هستید، به خودتان کمک کنید. او به آشپزخانه رفت و کاسه چوبی با برنج و چیزهایی مانند تخم مرغ و میگو را برداشت. بعد چاقویش را گرفت.

اول چه کسی را بگیرم؟ کچل؟ و چاقویش را در تخم مرغ فرو کرد. "یا اونی که ریش داره؟" و چاقویش را در میگو فرو برد. مردان طبقه بالا فکر کردند که او در مورد آنها صحبت می کند و از پنجره بیرون رفتند، از پشت بام سر خوردند و پایین پریدند. آنها بلند شدند! شلوارشان از ترس نازک شد و تجارت خود را فراموش کردند…

تان صبح روز بعد به اتاق زیر شیروانی نگاه کرد و عصا را دید که آنجا خوابیده بودند. پوست آنها را باز کرد و نقره و طلا را داخل آن دید! او ثروتمند شد! ده ها هزار بات ارزش دارد.

فرصت خوبی برای سازماندهی متفاوت زندگی اش. از معبد محلی حمایت کرد، "شایستگی" را در جامعه به دست آورد و در نهایت تبدیل به یک مولتی میلیونر شد. او گفت: "این خود را ثروتمند می نوشید"!

منبع:

داستان های تیتراژ از شمال تایلند. کتاب های نیلوفر سفید، تایلند. عنوان انگلیسی «خودت ثروتمند بنوش».ترجمه و ویرایش توسط Erik Kuijpers. 

نویسنده ویگو برون (1943) است که در دهه 1970 با خانواده خود در منطقه لامپون زندگی می کرد. او دانشیار زبان تایلندی در دانشگاه کپنهاگ بود.این داستان همچنین از سنت شفاهی در شمال تایلند می آید. برای توضیحات بیشتر مراجعه کنید: https://www.thailandblog.nl/cultuur/twee-verliefde-schedels-uit-prikkelende-verhalen-uit-noord-thailand-nr-1/

2 دیدگاه در “پولدار خود را بنوشید! (از: داستان های تحریک کننده از شمال تایلند؛ شماره 8)

  1. ویلیام (BE) می گوید

    داستان خوبی است، اما من قبلاً بسیاری از "بدبختی های نوشیدن" را در روستاهای محلی دیده ام!

    • اریک می گوید

      بله، ویلم، متاسفانه خیلی درست است! خوشبختانه این داستان ساختگی پایان خوشی دارد.


پیام بگذارید

Thailandblog.nl از کوکی ها استفاده می کند

وب سایت ما به لطف کوکی ها بهترین کار را دارد. از این طریق می توانیم تنظیمات شما را به خاطر بسپاریم، به شما پیشنهاد شخصی بدهیم و شما به ما در بهبود کیفیت وب سایت کمک کنید. ادامه مطلب

بله، من یک وب سایت خوب می خواهم