داستان دیگری در مورد پدربزرگ تان، اکنون با پدربزرگ دانگ، همسایه اش. پدربزرگ دانگ اردک پرورش داد و چهار تا پانصد اردک داشت. اردک ها را در مزرعه اش که کنار مزرعه بابابزرگ تن بود نگه می داشت.

پدربزرگ دانگ اردک ها را برای فروش تخم ها نگه می داشت و مرتب آنها را جمع آوری می کرد. از سوی دیگر، پدربزرگ تن، کاساوا کاشت. او ریشه خوراکی را فروخت و خودش آن را کند. تجارت دیگری در این نزدیکی وجود نداشت. در جلوتر جنگل بزرگی بود. و موش ها در آنجا زندگی می کردند. آقایان تان و دانگ بیشتر و بیشتر متوجه شدند که کاساوا و تخم مرغ ها خورده شده اند.

در واقع در کاساوا امرار معاش وجود دارد!

دانگ دوباره به دنبال تخم اردک رفت اما هیچ کدام را پیدا نکرد! او تن را به دزدی متهم کرد، اما تن اعتراض کرد. او واقعاً هیچ کاری نکرده بود. ماه ها گذشت و سپس تان تصمیم گرفت به دنبال آن موش ها برود زیرا آنها غده های کاساوا او را خورده بودند. وقت آن بود که لانه های آنها را بیرون بیاورند.

او یک قلعه موش به اندازه یک اتاق در خانه خود کشف کرد. و در آنجا چه دید؟ شما آن را باور نمی کنید! موش ها تخم مرغابی را گرفته بودند و در لانه خود نگه داشتند! وقتی دانگ به دیدن تان آمد، ادعا کرد که آنها تخم موش هستند و… بله! .. دانگ همچنین معتقد بود که…

تان تخم ها را بیرون آورد و توانست آنها را به چند صد بات بفروشد. پول خوبی بود!

منبع:

داستان های تیتراژ از شمال تایلند. کتاب های نیلوفر آبی، تایلند. عنوان انگلیسی Rat eggs. ترجمه و ویرایش توسط Erik Kuijpers. 

نویسنده ویگو برون (1943) است که در دهه 1970 با خانواده خود در منطقه لامپون زندگی می کرد. او دانشیار زبان تایلندی در دانشگاه کپنهاگ بود.

این داستان همچنین از سنت شفاهی در شمال تایلند می آید. برای توضیحات بیشتر مراجعه کنید: https://www.thailandblog.nl/cultuur/twee-verliefde-schedels-uit-prikkelende-verhalen-uit-noord-thailand-nr-1/

هیچ نظری امکان پذیر نیست


پیام بگذارید

Thailandblog.nl از کوکی ها استفاده می کند

وب سایت ما به لطف کوکی ها بهترین کار را دارد. از این طریق می توانیم تنظیمات شما را به خاطر بسپاریم، به شما پیشنهاد شخصی بدهیم و شما به ما در بهبود کیفیت وب سایت کمک کنید. ادامه مطلب

بله، من یک وب سایت خوب می خواهم