16 آوریل آخرین باری بود که با دختر ناکلوا آشنا شدم. این سومین بار بود و برای پروانه ای مثل من کاملاً استثنایی است. قطعاً برای چنین شخصی جایگاه خاصی در قلب من وجود دارد. خوشبختانه من چند تا از این نقاط را دارم.

با این حال پس از آن کمی از آن به دست آمد. تا 19 من خیلی درگیر موضوع Songkran بودم، در 22 ام دختر ناکلوا برای یک هفته به خانه رفت و درست قبل از برگشتن من به یک گردش به فیلیپین رفتم. تماس کمی محو شد، اما من همچنان او را در شبکه های اجتماعی دنبال کردم. و اتفاقات قابل توجهی در آنجا رخ داد.

او دوره انگلیسی را با آلمانی (برای دانش آموزان پیشرفته) مبادله کرد. پس از دو روز، خانه هفتگی تبدیل به سفر به کوه سامت شد. او در مقابل حصار یک سفارت در بانکوک عکس گرفت. وقتی هر دو به پاتایا برگشتیم، دوباره با او تماس گرفتم. او خیلی سرش شلوغ بود و نمی‌توانست دوباره با من ملاقات کند، اما من همیشه اجازه داشتم بیایم و موهایم را مرتب کنم. به طور کامل از آب درنیامد، اما همچنان غمگینم کرد. در 8 می، پیامی در فیس بوک در مورد زمان انتظار برای ویزا برای سفر به آلمان. در 15 می، او در مورد "مهم ترین تصمیم زندگی خود" صحبت کرد.

وقت آن بود که دوباره موهایم را رنگ کنم. حداقل می خواستم دوباره ببینمش. نشستن روی صندلی آرایشگاه به یک تجربه ناخوشایند تبدیل شد. حتی پنج دقیقه بود که روی صندلی ننشسته بودم که یکی از دوستانش که همان دوره آلمانی را می خواند وارد شد. هر از گاهی صدایی از کامپیوتر به گوش می رسید. متناوب تایلندی و آلمانی. اینگونه کلمات را یاد گرفتند. هرازگاهی برای تنظیم دقیق تلفظ وارد عمل شدم. سپس برای مدتی یادگیری آلمانی را رها کردند و به زبان تایلندی با هم چت کردند.

واضح بود که هیچ کس نمی تواند آزادانه صحبت کند، حداقل با من. من فقط خودم را به این فرمان تحمیلی ضمنی تسلیم کردم. خیلی مهم نبود، می شد کمی از جاده شناخته شده خواست. حتی یک بوسه دوستانه بعد از درمان به شدت خودداری شد. کاملاً نامطلوب به نظر می رسید که دوستش با من ماجراجویی کند. چند روز بعد به هلند برگشتم. شبکه های اجتماعی را به دقت زیر نظر داشتم. او یک آیفون جدید گرفت. او برای کل خانواده در بانکوک لباس های جشن خرید. به گفته گوگل، نپرسید هزینه آن چقدر است.

در 9 ژوئن، سلفی دختری از Naklua را در لباس سنتی جشن تایلندی و لباس عروس سفید درخشان دیدم. در یک فروشگاه لباس گرفته شده است. این هنوز چیزی برای بلعیدن بود. دیگر هرگز او را در آغوشم نخواهم گرفت.

بلافاصله مشخص شد که این نیز اعلامیه عروسی آینده برای دوستان او بود. واکنش‌ها از این قرار بود: «به نظر می‌رسد یک لباس عروس است!»، «چطور این کار را به این سرعت انجام دادی؟» و غیره.

تصمیم گرفتم به صف طولانی نپیوندم، بلکه یک پیام شخصی ارسال کنم.

هوی،
فکر کنم داری ازدواج میکنی دقیقا چه وقت؟ من برای شما خیلی خوشحال هستم.
و چه مدت است که می دانید؟
امیدوارم روزی عالی، ازدواج خوب و زندگی عالی داشته باشید.
و امیدوارم بتونیم دوست بمونیم من فقط کمی حسودم، اما این مشکل من است.
به هر حال، مهمترین چیز آینده شماست.
آیا در تایلند ازدواج می کنید؟ فقط تشریفاتی یا برای مقاصد قانونی؟ و سپس به آلمان می روید؟
اگه خیلی شلوغ نیستی بهم خبر میدی؟
بهترین ها و یک بوسه!
فرانس.

پیامی به سرعت دنبال شد.

بله دقیقا یک هفته دیگه 16 خرداد ازدواج میکنم.
من مدت کوتاهی است که او را می شناسم، اما او می تواند از من مراقبت کند و مرا خوشحال کند، بنابراین تصمیم گرفتم با او ازدواج کنم. سبک تایلندی و همچنین روی کاغذ.
و سپس به آلمان، فرانکفورت نقل مکان می کنم.
ما می توانیم دوست بمانیم.

من یک بار دیگر برای او آرزوی موفقیت کردم و قول دادم که پیام ها را در فیس بوک با علاقه دنبال کنم. من هم این کار را کردم، اما آسان نبود. همانطور که داشتن یک چیز می تواند غایت لذت باشد، دست نیافتنی بودن چیزی نیز می تواند میل به آن را تا حد نامحدودی افزایش دهد. چیزی که از روز اول می ترسیدم اکنون اتفاق افتاده است. ناامیدانه عاشق شده بودم. یا شاید در تمام مدت این من بودم، اما هنوز در انکار بودم. به هر حال احساسات درونی بی اختیار اوج گرفت و با دیدن عکس حلقه های ازدواج مقاومتم شکست و اشک های زیادی سرازیر شدم. حتی تسکین زیادی هم نداشت. این دیگر نمی توانست ادامه یابد. الان 13 ژوئن بود، سه روز قبل از عروسی.

نیاز شدیدی داشتم که حداقل به دختر ناکلوا بفهمانم که دوستش دارم. نه اینکه نظرش عوض بشه به هر حال این عشق غیرممکن بود و از نظر منطقی نمی توانستم جای شوهر آینده او را تصور کنم. من فکر می کنم مسئولیت یک زن جوان خارجی، کم و بیش در قبال خانواده اش، و دو فرزند فرنگ دیگر که هنوز با بچه ها (یک و چهار ساله) ارتباط برقرار می کند، کاملاً چیزی است... به نظر من عینی می گویم. بازتاب ذهنی یک سناریوی ترسناک بالقوه

اما هی، ظاهراً می توانید عاشق کسی شوید که واقعاً هرگز نمی خواهید با او ازدواج کنید. و من عاشق بودم مثل نه در سالهای گذشته. یک احساس عالی به خودی خود، اما پیش شرط ها همکاری نکردند.

فکر کردم و فکر کردم. من همیشه خود را به عنوان یک پروانه صادق معرفی کرده بودم، بنابراین او احتمالاً می فهمید که آیا من هنوز هم احساسات عمیق خود را با او در میان می گذاشتم.

در تایلند ساعت چهار شب بود، ساعت نه صبح. سعی کردم و یک لینک برایش فرستادم. ما الان به زبان آلمانی با هم ارتباط داشتیم، اما من فقط آن را ترجمه کردم.

[youtube]https://youtu.be/jNziABZJhj0[/youtube]

او بلافاصله پاسخ داد.

این چیست؟

"تو شاید این را دوست داشته باشی."

"باشه، من آن را بررسی می کنم."

عنوان "با یا بدون تو" است. در اصل از U2.
مشابه ولی متفاوت.
این نشان می دهد که من چه احساسی دارم.
با یا بدون تو، همیشه جایگاه ویژه ای در قلب من خواهی داشت.

'وای! واقعی؟

'آره. می دانم که برای تو بهتر است با مرد آلمانی ازدواج کنی، او می تواند آینده ای بهتر از من به تو بدهد. اما من باید گریه کنم. اشکالی نداره من برات خوشحالم ولی دارم باهاش ​​مشکل دارم. من فکر می کنم شما بیش از این خوب هستید. با یا بدون تو من می خواهم به شما اطلاع دهم.

'متشکرم. اما خودت به من گفتی که پروانه ای. من نمی توانم با یک پروانه ازدواج کنم، درست است؟ اما ما دوستان خوبی باقی می مانیم، مشکلی نیست.

من دوست دارم دوستان خوبی بمانم. و من واقعاً برای شما بهترین ها را آرزو می کنم. اما من می خواهم صادق باشم و تو به من احساس خاص بودن می دهی و جایگاه شماره یک را در قلب من داری. دوستت دارم. من قبلاً این را به دختری از پاتایا نگفته بودم. شوهرت بهتر از من خواهد توانست از تو مراقبت کند. اینجوری خوبه.

'متشکرم. امیدوارم روزی دوباره همدیگر را ببینیم.'

11 پاسخ به «پروانه صادق با دختری از ناکلوا ملاقات می کند. قسمت 4. (آخر؟)”

  1. گرینگو می گوید

    داستانی زیبا، فرانسوی، صادقانه و صمیمانه، شما می گویید در درون شما چه می گذرد. من در واقع خواندن آن راه را به آن داستان‌های سخت پروانه ترجیح می‌دهم، اگرچه آنها نیز صادق هستند.

    بنابراین می بینید، ممکن است جرقه اصلی به سوختن ادامه دهد. این بار ممکن است مجبور شوید آن را خاموش کنید، زیرا این خانم - به امید اینکه ازدواج او با یک آلمانی را به دست آورده است - دست نیافتنی است.

    شاید دوباره با خانم دیگری این اتفاق بیفتد و چه کسی می داند چه اتفاقی خواهد افتاد. بالاخره زندگی یک پروانه همه چیز نیست.

  2. هنری می گوید

    من احساسات شما را 100 درصد درک می کنم و تشخیص می دهم، زیرا آنها زمانی مال من بودند. و هنوز هم در هنگام خواندن آن غمگینی ایجاد می شود، حتی اکنون، پس از 25 سال، W

  3. جراردوس هارتمن می گوید

    همان دختری که به عنوان یک آرایشگر، به دلیل اینکه مجبور بود "اضافه کار" کار کند، سر قرار نمی آمد. یا هنوز ساعت 02.00 بامداد وقت داشت. اسب کوری که متوجه نمی شود پول اضافی به دست می آورد. دختران تایلندی همچنین می‌دانند که اگر خود را با صداقت نشان دهند و در اولین یا دومین قرار ملاقات فوری درخواست پول نکنند، شانس بیشتری برای اعتماد شدن توسط فرنگ دارند که بعداً روی او و خانواده‌اش سرمایه‌گذاری خواهد کرد. تنها یک نیروی محرکه در کل داستان وجود دارد و آن این است که فرنگ بهترین گزینه ها را برای پشتیبانی طولانی مدت به من ارائه می دهد.
    این کسی نیست که در فیلیپین به «سفر» می‌رود و مانند انبر پروانه‌ای عمل می‌کند. دختر آن را امتحان کرد و به این نتیجه رسید که چیزی برای ارائه ندارد.

    • ویلم می گوید

      من فکر می کنم شما این را اشتباه می بینید. چندین راننده در اینجا وجود دارد. داستان کمی ظریف تر است. این بیشتر در مورد پروانه است تا دختر.

    • لئو تی. می گوید

      ضرب‌المثل «عشق کور است» به‌هیچ‌وجه ظاهر نشد و من گمان می‌کنم که در مورد بسیاری از خوانندگان صدق می‌کند. علاوه بر این، بانوی تایلندی مورد نظر باید مراقب اطلاعات فیس بوک خود باشد زیرا شوهر آلمانی او احتمالاً قدردان دوستی با فرانس "پروانه" نخواهد بود. متاسفم فرانس، او (و شما) بهتر است فکر کنید "این پایان کار است" و تمام تماس ها را قطع کنید.

  4. کور ون کامپن می گوید

    من به فرانس توصیه می کنم فقط به زندگی ادامه دهد.
    من مطمئن هستم که روزی با شخص مناسب ملاقات خواهید کرد.
    کور ون کامپن

  5. شارون هوزینگا می گوید

    اگر حقیقتی در این داستان وجود داشته باشد، امیدوارم این زن "جوان" با مردی واقعی آشنا شده باشد که می داند چه می خواهد و بتواند آینده خوبی را برای او و دو فرزندش در آلمان ارائه دهد.

  6. ژوزفین می گوید

    فرانس عزیز، به نظر شما یک پسر صادق و صمیمی هستید، اما توسط یک زن (تایلندی) فریب خوردید. آیا هنوز این تصور صمیمانه را دارید که او عاشق شماست و "دیروز" آن آلمانی را ملاقات کرده است؟
    فرانس عزیز، من سال هاست که با همسر بسیار دلسوزم ویلم ازدواج کرده ام. البته من گاهی اوقات مردان زیبایی را می بینم و ویلم - مطمئناً، زیرا او یک پسر واقعی است - به دختران زیبا نگاه می کند. با این حال عشق واقعی کمی فراتر از این است... منظورم را می دانید. سوئیچ را خاموش کنید و خوشحال باشید که مرد دیگری که ظاهراً سخاوتمندتر از پول بود، شما را از مشکلات زیادی نجات داده است.
    برای آرامش: بوسه از جوزفین

    • اوی می گوید

      و اینطوری است که ژوزفین توصیه من به فرانس این است که دوباره به فیلیپین برگردد، فقط چند ماه به آنجا سفر کنید، مطمئناً می توانید با آنجا تماس بهتری برقرار کنید تا در ناکولا………………………………………………………………………………………………………………………………………………………………………………. برای ما بهتر است، حداقل این تجربه من است.

  7. پراتانا می گوید

    فرانسوی عزیز،
    قبل از سال 1999 من برای جشن گرفتن به تایلند رفتم و داستان مالیکونیک مشابهی داشتم و چون فرصت را از دست دادم ویران شدم.
    طول کشید تا از پس آن بر بیایم و پس از خواندن داستان شما به طور طبیعی به این فکر می کنم که در آن زمان چقدر احمق بودم یا نه، زیرا اکنون 15 سال است که با یک زن تایلندی ازدواج کرده ام و امیدوارم حداقل تا همین مدت بمانم.
    چیزی که من یاد گرفتم این است که دیگر با احساسات بازی نکنم، به خصوص مردم تایلند تقریباً احساسات خود را نشان نمی دهند، شما باید بتوانید آنها را حس کنید، توجه داشته باشید که در هر دو جهت است، زن و مرد، اما مطمئناً می دانید که بهتر از من، اتفاقا من فقط 50 سال جوان هستم و در زندگی شما موفق باشید


پیام بگذارید

Thailandblog.nl از کوکی ها استفاده می کند

وب سایت ما به لطف کوکی ها بهترین کار را دارد. از این طریق می توانیم تنظیمات شما را به خاطر بسپاریم، به شما پیشنهاد شخصی بدهیم و شما به ما در بهبود کیفیت وب سایت کمک کنید. ادامه مطلب

بله، من یک وب سایت خوب می خواهم