ارسال خواننده: معلم برای بازدید می آید
ویم با معلم (همسرش) برای بازدید از خانه می رود، اما با "افراد بد" مجبور است در ماشین بماند. و با رئیس همسرش، الف تایلندی با سایز چینی
معلم برای ملاقات می آید
امروز دارم میرم خونه همسرم تونگ معلم مدرسه ابتدایی در نزدیکی بان هین هه، روستایی کوچک در منطقه ایسان است. بچه ها 2 هفته مرخصی هستند، امروز "معلم" به ملاقات می آید.
بعد از صبحانه ساعت 8 صبح وارد پیکاپ می شویم و با لیستی از 19 آدرس به راه می افتیم. این به یک جستجوی واقعی تبدیل می شود، زیرا در هیچ کجا نام خیابان ها را نمی یابم، چه رسد به شماره خانه ها. به زودی جاده اصلی را ترک می کنیم و در داخل خاک شیرجه می زنیم. مزارع برنج، مزارع نیشکر، جاده خاکی به دلیل دست اندازها و چاله های زیاد باریکتر و صعب العبورتر می شود.
پس از چند بار پرسیدن راه از یک رهگذر (ظاهراً همه روی زمین کار می کنند) به آدرس اول می رسیم، ساختاری ناچیز از تنه درختان قدیمی و آهن راه راه، همانطور که من می بینم بسیاری دیگر. بچه ها از دیدار «معلم» خوشحال می شوند و مادر نیز به گرمی از ما استقبال می کند.
تونگ نتایج مدرسه را در فضایی آرام مورد بحث قرار می دهد. او به وضوح با مردمک هایش رابطه خوبی دارد، همه آنها دیوانه او هستند. در پایان بازدید، همه با هم روی یک سکوی بامبو جمع می شویم و یک عکس گرفته می شود. مدتی با بچه ها بازی می کنم و بعد وقت رفتن است.
با رسیدن به آدرس بعدی، تونگ به من دستور می دهد که در ماشین بمانم. من متوجه نمی شوم و وقتی برگشتم از او توضیح می خواهم. "مردم بد" توضیح کوتاه و تنها اوست. در طول این سواری چندین بار این اتفاق می افتد. دوباره امتحان میکنم. چرا؟ پس از کمی تردید، او پاسخ می دهد "مواد مخدر" ... او نمی خواهد بیشتر در مورد آن صحبت کند. خوب، من بلافاصله با مزارع علف هرز پنهان شده بین نیشکر ارتباط برقرار می کنم.
خوشبختانه، در اکثر مراجعات به من اجازه داده می شود از ماشین پیاده شوم و با والدین ملاقات کنم. در بیشتر موارد فقط مادر، مادربزرگ یا خاله را پیدا می کنم. وقتی بچه ها می بینند من هم آمده ام از شور و شوق بچه ها لذت می برم. معلمی که با همسرش (فرنگ) ملاقات می کند، آن هم بسیار خاص!
'این زندگی منه'
ساعت 19.40:XNUMX بعد از ظهر به فرودگاه Khon Kaen رسیدیم. در حالی که منتظر چمدانم در گروه هستم، پیامی از تونگ دریافت می کنم. "رئیس من می خواهد با شما شام بخورد. تو خوبی'؟ من حداقل تعجب می کنم، من هنوز آن پسر خوب را نمی شناسم، اما خوب. ما می توانیم در چند هفته آینده این کار را انجام دهیم.
من تونگ را در سالن ورود به همراه مادر و خواهرش ملاقات می کنم. سلام گرم و صمیمانه است.
بدون بوسه، می دانم. تلاش میخواهد، اما من به آداب و رسوم کشور احترام میگذارم. ما در یک رها شده است هتل در نزدیکی فرودگاه، بنابراین ما در اولین شب با هم کمی حریم خصوصی داریم. فردا بعد از صبحانه عازم خانه شوهرم هستیم.
در حالی که زیر دوش هستم، صدای تونگ را می شنوم که با تلفن صحبت می کند. معلوم شد با رئیسش است، او به من می گوید که او در طبقه پایین در سالن منتظر ما است. ما نمی توانیم از آن عبور کنیم. با اکراه دوباره لباس می پوشم و می رویم پایین.
به نظر می رسد که رئیس تونگ مردی خوش اخلاق با ظاهری چینی تر از تایلندی است. او لبخند گسترده ای به من می زند. بعد از معمول وای پس از رد و بدل کردن، او دست مرا می گیرد که به معنای واقعی کلمه در آن ناپدید می شود. خوش آمدید آقای ویم، چطورید؟ آقای. ویم خسته است، در واقع برنامههای بسیار متفاوتی داشت، اما میگوید "خوبم، ممنون، از آشنایی با شما خوشحالم". رئیس ما را به یک رستوران در حومه شهر، یک مکان روستایی و غربی می برد، که مخصوصاً در بین جوانان به دلیل نصب کارائوکه ای که اغلب استفاده می شود محبوبیت دارد.
او به وضوح در اینجا در خانه است. معلوم شد که سه نفر از همکاران تونگ احضار شده اند و پشت یک میز طولانی منتظر ما هستند. رئیس می پرسد من چه چیزی را دوست دارم. من صادقانه پاسخ می دهم که من همه غذاهای تایلندی را دوست دارم، به خصوص غذاهای ماهی. ظاهراً پاسخی به دل او بود زیرا در کمترین زمان میز پر است از انواع غذاهای ویژه از آشپزخانه تایلندی، از جمله یک ماهی سرخ شده بزرگ. علیرغم خستگی، از این ضیافت لذت می برم، به رضایت رئیس.
ناگهان بلند میشود، با اشارهای بزرگ به میز شلوغ اشاره میکند و با چشمهای حریص میگوید: «این زندگی من است». این نظر علاوه بر خنده دار بودن، اضافی هم بود، اندازه و اشتهای مرد به اندازه کافی توضیح می داد.
بعد از آن چند بار با او برای شام بیرون رفتیم. یادم نمی آید که همه ما چه خوردیم، اما هرگز آن کلمات بالدار "این زندگی من است" را فراموش نمی کنم.
ارسال شده توسط Wim
داستان شگفت انگیزی از آن لذت بردم
داستان زیبای ویم، خواندنش فوق العاده است.