برادرزاده کریس ورکامن در حالی که در ارتش بود دچار حمله آسم شد. مربی با زدن قنداق تفنگ به سر او کمک کرد تا بلند شود. بنابراین عمو مجبور شد برای ترتیب دادن کارها حاضر شود.

وقتی برادرزاده، پسر خواهر شوهرم، مجبور شد برای خدمت سربازی خود در فیتسانولوک در 1 نوامبر گزارش دهد، هرگز فکر نمی کردم که "عمو" دوباره او را به این زودی ببیند. روزهای اول در پادگان تقریباً آرام گذشت و هیچ خبری خبر خوبی نیست، فکر کردم.

نیفجه یک پسر 20 ساله تایلندی تنبل، متکبر و دانا است. یا بهتر بگویم واقعی است تایلندیهمانطور که من بسیاری را می شناسم و این به معنای منفی نیست. وقتی بعد از هفته دوم ناگهان خواهر شوهر با وحشت و وحشت در آستان خانه ظاهر شد، با چهره ای که حرف های زیادی می زد، من قبلاً احساس خیس شدن می کردم و "عمو" مجبور شد دوباره اجرا کند.

کوزین از کودکی مبتلا به آسم بوده است. او پس از ماه‌ها بدون مشکل، به‌طور ناگهانی در حین تمرین دچار تشنج شد، احتمالاً به دلیل رژیم بسیار سخت. زمین خورده بود و هیچ کمکی از مافوق نداشت. گروهبان مسئول آموزش با زدن قنداق تفنگ به سرش سعی کرده بود دوباره به او کمک کند تا بایستد. این توضیح خواهرشوهر بود.

او فوراً می خواست او را در پادگان ملاقات کند و از Chiangmai این یک سفر بیش از 400 کیلومتر است. اگر می توانستم کمی رانندگی کنم و از نزدیک نگاه کنم! با این حال، ابتدا می‌خواستم پرونده پزشکی برادرزاده را در بیمارستان سوان دوک جمع‌آوری کنم و اگر مشکلی در حملات آسم وجود داشت، یک روز بعد آن را با خودم ببرم.

در ضمن همسرم به برادر شوهرم اطلاع بده و بپرسه که آیا او هم می تواند به فیتسانولوک بیاید. او همچنین با یک سرهنگ نیروی هوایی دوست بسیار خوبی است که او نیز پایگاه خود را در پادگان بزرگ دارد، جایی که برادرزاده اش باید خدمت خود را در ارتش انجام دهد.

زود بلند شوید، به سمت فیتسانولوک

تا اوایل روز بعد، با مدارک لازم، به Phitsanulok. انشالله در وسط هفته به پادگان دسترسی پیدا کنیم تا بتوانم تصوری از اتفاقی که افتاده است داشته باشم. وقتی رسیدیم، برادرشوهرش قبلاً در محل بود و با دوستش هماهنگ کرده بود که ابتدا باید به لشکر نیروی هوایی بیاییم و ببینیم آنجا چه باید کرد.

سرهنگ از من خیلی خوب استقبال کرد. او با بهترین زبان انگلیسی اش سعی کرد به من بفهماند که نیروی هوایی و ارتش در واقع در کنار هم در یک پادگان زندگی می کنند. اما او قصد داشت به ما کمک کند تا به طرف دیگر پادگان برانیم و سعی کنیم با "معلم زیردست" توضیح دهیم که چه اتفاقی افتاده و چگونه پیش رفته است؟

مربی مردی حدودا 40 ساله بود. الان کمی اضافه وزن دارم، اما می توانستم دوبار تی شرت سبز رنگ او را بپوشم. حوصله بلند شدن نداشت و وقتی سرهنگ صحبت کرد که من هم حرفی برای گفتن دارم، دیدم چهره اش کمی تغییر کرد. سرهنگ به انگلیسی نشان داد که «فرنگ» ممکن است درست باشد. اینکه اتفاقی که در چند روز گذشته افتاده اصلا قابل قبول نبود. اینکه من به او روشن کردم که به عنوان مربی مسئولیت اعمال زیردستانش را بر عهده دارد و من به همین جا بسنده نمی کنم.

سپس من نیز به دیدن دختر عموی. او به وضوح یک نوع کرم سفید در پشت سر و صورت خود داشت تا ضربه را کمی خفه کند. سپس مربی تلفن همراه خود را درآورد و با کسی تماس گرفت. چند لحظه بعد پزشک کشیک که حمله آسم را تشخیص نداده بود در صحنه حاضر شد. او سعی کرد عمل خود را به زبان تایلندی برای همسرم توجیه کند. سپس خیلی واضح به او گفتم که او در نهایت مسئول است و قصور کرده است. اسمش را هم پرسیدم و برادرشوهرش نوشت. بعداً در بانکوک کشف شد که این پزشک دیگر مجاز به افتتاح مطب نیست. دلیل ناشناخته است، اما این بوی دارد.

پسرخاله وظیفه سبک می شود. عمو رشوه نمی گیرد

سپس ناگهان پیشنهاد شد که برادرزاده باید "وظیفه سبک" شود و برای بررسی بیشتر به بیمارستان نظامی فیتسانولوک گزارش شود. آیا من و به خصوص خانواده می توانستم با آن زندگی کنیم؟ ناگهان یک کامیون سبک از بیرون پادگان با وعده های غذایی لازم آمد و مربی حتی پول نقد را پرداخت کرد. آیا می خواهم با آنها و بطری های آبجوی لازم در ساعات سرویس سر میز با مافوق ها غذا بخورم؟ من نمی توانم رشوه بگیرم و سرهنگ قبلاً به من هشدار داده بود که سعی می کنند ماجرا را زیر فرش جارو کنند.

بعد از اینکه با پسر عمویم صحبت کردم و به وضوح به او گفتم که هر وقت بخواهد می تواند با من تماس بگیرد و بعد از آن ببینم چه اقدامی می توانم انجام دهم، پادگان را ترک کردیم. در این بین، او به بیمارستان مراجعه کرده و تا پایان دوره خود "وظیفه سبک" گرفته است.

اینکه چرا در قرعه کشی شهر زادگاهش چیانگ مای، لجبازی خود را کنار نگذاشت و پرونده پزشکی خود را تحویل نداد، برای من سوال است. به گفته سرهنگ، او قطعاً برای خدمت سربازی رد صلاحیت شده بود و می توانست به عنوان معلم در دانشگاه شرق دور ادامه تحصیل دهد. اینکه چرا او هم درخواست تعویق نکرد، مثلاً خیلی دیر ارسال کرد تا اول تحصیلاتش را تمام کند، برای من نیز یک راز است.

امیدوارم برادرزاده درسش را یاد گرفته باشد

برای جمع‌بندی این داستان، رفتم تا با رئیس دانشگاه صحبت کنم و در کمال تعجب، آنها یک سری قوانین دارند که پسرخاله با آن آشناست: فقط ممکن است یک ترم متوالی را از دست بدهید. در صورت عدم ادامه تحصیل، ترم های قبلی منقضی می شود (در مورد ایشان 1 سال یا 3,5 ترم) و می تواند پس از 7 سال خدمت سربازی در دوره شنبه/یکشنبه تحصیلات خود را به پایان برساند. این اصلا قابل درک نیست!

چیزی که بیشتر برای من باقی مانده است استقبال و تمایل نیروی هوایی در Phitsanulok و ضد اوج در دانشگاه است. امیدوارم برادرزاده درسش را یاد گرفته باشد و «دایی» دیگر مجبور نباشد بازدارنده بازی کند و من بتوانم از «پیری» آرامم لذت ببرم!

پسرخاله اجازه دارد به مدت ده روز در حدود 18 ژانویه به خانه بیاید و احتمالاً داستان های دیگر و بیشتر از ارتش تایلند وجود خواهد داشت.

3 پاسخ به "عمو به برادرزاده سمج و مبتلا به آسم کمک می کند"

  1. جی اس ژانلوک می گوید

    این چیزی است که من آن را داستانی بسیار روان و خواندنی می نامم که به خوبی حقایق را درج می کند و پیشرفت بیشتر را می طلبد.
    سوال: آیا می توان از nokeltje برای کمک های دیگر نیز استفاده کرد، به من اطلاع دهید

    با احترام

    jeanluc

    • کریس و تاناپورن می گوید

      جی ال عزیز،
      بستگی به چه کمکی دارد؟
      خانم بهتر است از طریق سردبیران آدرس ایمیل من را بخواهید.

      درود از CNX
      تاناپورن و کریس.

  2. Ad می گوید

    سلام کریس ،

    داستان خوب، بینشی از دنیای نظامی اینجا در تایلند می دهد.
    به‌عنوان «فرنگ»، فکر می‌کنم شما در آنجا هم تأثیر زیادی دارید.
    خوشحالم که در هلند استخدام شدم و نه اینجا، به نظر سرگرم کننده نیست.

    با احترام، آگهی.


پیام بگذارید

Thailandblog.nl از کوکی ها استفاده می کند

وب سایت ما به لطف کوکی ها بهترین کار را دارد. از این طریق می توانیم تنظیمات شما را به خاطر بسپاریم، به شما پیشنهاد شخصی بدهیم و شما به ما در بهبود کیفیت وب سایت کمک کنید. ادامه مطلب

بله، من یک وب سایت خوب می خواهم