خاطرات مریم (قسمت سوم)

نوشته مری برگ
Geplaatst در دفتر خاطرات, زندگی در تایلند, مری برگ
برچسب ها: ,
30 آوریل 2014

ماریا برگ (72) آرزویی را برآورده کرد: او در اکتبر 2012 به تایلند نقل مکان کرد و از این کار پشیمان نیست. خانواده‌اش او را یک سالمند ADHD می‌خوانند و او موافقت می‌کند. ماریا به عنوان نگهدار حیوانات، پرستار دانشجو، راننده آمبولانس حیوانات، بارمن خانم، ناظر فعالیت در مراقبت روزانه و به عنوان مراقب C در مراقبت از خانه خصوصی کار می کرد. او نیز چندان مستقر نبود، زیرا در آمستردام، ماستریخت، بلژیک، دن بوش، درنته و گرونینگن زندگی می کرد.

بلیط رفت و برگشت رایگان

در کمال تعجب به من یک بلیط برگشت به هلند پیشنهاد شد. همه خانواده رفتند. یعنی کسی نبود که به گربه ها غذا بدهد. الان باید چیکار کنیم؟ ناگهان متوجه شدم راننده توکتوک است.

آشنای تایلندی من به او زنگ زد و مطمئناً می خواست از گربه ها مراقبت کند. دو روز قبل از رفتن ما آمد و از طریق عروسم همه چیز را به او گفتند. او پرسید که آیا می تواند آن روز بعد از ظهر دوباره با یکی از همکارانش برگردد. او یک روز در هفته مرخصی داشت تا همکارش بتواند از گربه ها مراقبت کند. قرار شد و من با خیال راحت می توانستم برای تعطیلات به هلند بروم.

به هلند

این نه تنها به این معنی است که همه دوستانم را ملاقات کنم، بلکه دوباره ماشین سواری کنم. من همچنین یک لیست آرزو دارم با همه چیزهایی که می خواهم بخورم. سیب زمینی سرخ کرده، کروکت، ساندویچ گوشت داغ، نان قهوه ای با پنیر، کاسترد وانیلی، ماست بدون هیچ چیز، سس سیب، سس ریواس، پودینگ سمولینا با سس توت، تارت و خیلی چیزهای دیگر.

با رسیدن به Schiphol در روز جمعه در ساعت 19:00، من و خانواده ام از یکدیگر خداحافظی می کنیم، زمانی که پرواز کنیم دوباره یکدیگر را در Schiphol خواهیم دید. من به بخش کرایه ماشین می روم، جایی که از طریق اینترنت ماشین سفارش دادم. تمام فرم ها را تکمیل کنید و پرداخت کنید. کلید ماشین را می گیرم و بعد تا قسمتی که ماشین ها در آنجا نگهداری می شوند پیاده روی طولانی است. پس از یک پرواز طولانی، خوب است که به پیاده روی بروید.

یک فیات پاندا منتظر من است. چمدان هایم را می گذارم و پیاده می کنم. سواری به اوترخت می رود، جایی که یک خانواده کامل منتظر من هستند. با هم یه چیزی می خوریم و با اینکه خیلی خسته ام تا ساعت 1 بامداد می نشینیم و حرف می زنیم. در تایلند من همیشه ساعت 6 صبح بیدار می شوم، اینجا تا 8 صبح می خوابم.

نان قهوه ای با پنیر. خوشمزه - لذیذ!

- شنبه برای صبحانه من قبلاً چیزی از لیست آرزوهایم دریافت کردم، نان قهوه ای با پنیر، خوشمزه! با یک فنجان قهوه گپ میزنیم و بعد به آمستردام میروم. گوشه Stadhouderskade-van Woustraat، یک قفل ساز در آنجا وجود دارد. انواع قفل های منشی عتیقه ای همراهم است که دیگر کار نمی کند و قرار است آن را درست کند تا همه چیز درست شود. وقتی همه چیز آماده شد با من تماس می گیرند.

با دوستی در پورمرند تماس گرفت و بلافاصله به آنجا رفت. انگار از یک صدا، هر دو فریاد می زنیم: چه خوب که دیدمت! ما سی سال است که همدیگر را می شناسیم، هیچکس به اندازه او من را نمی خنداند و چرا؟ که قابل توضیح نیست. ساعت 19 بعد از ظهر به اوترخت برمی گردم.

– یکشنبه بعد از ناهار میرم پیش دختر یکی از دوستام و باهاش ​​سیب زمینی سرخ کرده و کروکت میخورم. دوباره در اوترخت بخوابید.

- دوشنبه به بازار آمستردام. به فروشگاه نخ و دکمه، همه چیز را ذخیره کرده است. پارچه سفید را در استوفنهال خریدم، هنوز باید دو کوسن درست کنم. بازگشت به اوترخت

- سه شنبه ساعت 13 بعد از ظهر یک قرار ملاقات در Middenbeemster با یک دوست مدرسه ای. او در آنجا در یک مزرعه بزرگ مربعی با انواع درختان میوه که در حال شکوفه هستند زندگی می کند. گوسفند و بره از زیر راه می روند. شب را اینجا بگذرانید، بسیار خاص، در یک تخت باکس واقعی. ساعت 11 صبح راهی لاهه می شوم. دوستی می خواهد دوست پسر جدیدش را به من معرفی کند. اونجا میخورم و میخوابم خورش اندیو خام را با کوفته می خوریم.

ساندویچ گوشت داغ

– چهارشنبه صبح به شوونینگن می رویم و در آنجا ساندویچ گوشت داغ می خوریم. شرکت حمل و نقل که من را به تایلند منتقل کرد در شونینگن است. من فقط می خواستم به آنها سلام کنم و آنجا یک فنجان قهوه خوردم. با این دوست و عشق جدیدش خداحافظی کرد.

در ماشین از کلیدساز زنگ می زند، همه چیز آماده است، فوراً می روم آن را بیاورم. سپس به هارلم، جایی که با یکی از دوستان شام خوردیم و گپ زدیم. او باید صبح زود برای سر کار بیدار شود و من با ماشین به اوترخت برمی گردم.

– پنجشنبه یک روز تعطیل است، من می خواهم همه چیز را برای خودم انجام دهم.

– قرار روز جمعه ساعت 10 صبح با یکی از آشنایان که در یک خانه قایق زیبا در آمستل زندگی می کند، در مکانی زیبا. بعدازظهر با یکی از دوستانم در آمستردام قرار ملاقات دارم، جایی که می خورم و می خوابم. خواب به این دلیل است که ما شراب زیادی می خوریم و من دیگر رانندگی نمی کنم. در کمال وحشت من ناگهان ساعت سه و نیم شب است، ما باید بخوابیم. بعد از اینکه صبحانه خوردیم، موهایم را کوتاه می کند، دوباره می توانم آن را تحمل کنم.

- قرار روز شنبه ساعت 13 با یک زوج خوب با چهار سگ، بعد از ظهر دلپذیری را در آنجا داشته باشید. سپس به اوترخت بازگشت.

– قرار ملاقات با یکی از برادرانم در آمستردام روز یکشنبه ساعت 10 صبح. او دو پسر دارد، بچه ها بسیار بزرگ شده اند. اواخر بعد از ظهر به یکی از دوستان، شام را در آنجا صرف کرد و سپس به اوترخت بازگشت.

خورش اندیو خام با بیکن و گوشت خوک

– دوشنبه ساعت 10 صبح قرار ملاقات با یک زوج جوان با دوقلو. من بچه ها را فقط به عنوان یک نوزاد تازه متولد شده دیده ام. الان 2 ساله هستند. بعدازظهر به لاهه، نزد یک زوج دوست، 48 سال است که یکدیگر را می شناسیم. شام اونجا بمونم و اونجا چی بخورم؟ خورش اندیو خام با بیکن و گوشت خوک خوشمزه. ساعت 22 شب به اوترخت برمی گردم.

- من سه شنبه زود به آلمان می روم. یکی از دوستان خوب من در آن سوی مرز در امان زندگی می کند. من دو شب آنجا می مانم. چهار اسب در علفزار وجود دارد، یکی از آنها پارسال که من آنجا اقامت داشتم به دنیا آمد، یک مادیان، نام من را گذاشتند، من واقعاً دوست داشتم. جوجه، گربه و سگ نیز وجود دارد.

عصر اول به سراغ زوجی می رویم که ده الاغ و سه سگ گنگال دارند، یک سگ بسیار بزرگ که اصالتاً از ترکیه می آید. آنجا کلم قرمز خورد. سپس به مزرعه برمی گردیم.

غذای سرد خوشمزه

- چهارشنبه یک تور از طریق گرونینگن و درنته. ناهار را در Exloo خوردم، سپس برگشتم و با دوستم یک غذای سرد خوب خوردم. ما خیلی دیر به رختخواب نمی رویم.

- پنجشنبه با ماشین به اوترخت برمی گردم و آنجا می خوابم.

- روز جمعه با یکی از پسرهایم بیرون رفتیم. شکلات داغ با خامه زده شده با یک تکه پای سیب خوب نوشید و آن شب دوباره در اوترخت خوابید.

- روز شنبه در آمستردام با یکی از دوستان ناهار خوردیم. سپس در آمستلوین، به اوترخت، خرید کرد.

صبحانه عید پاک با نان عید پاک، تخم مرغ و غیره

– یکشنبه عید پاک یک صبحانه واقعی عید پاک، با نان عید پاک، تخم مرغ، و غیره. به آمستردام در ساعت 17 بعد از ظهر. من با دختر رضاعی ام، آفریقایی، برای شام بیرون می روم، همه چیز با دستان توست، مشکلی نیست، مگر اینکه بعد از آن هیچ جا نمی توانی دست هایت را بشوی. یک فنجان چای دیگر با او می نوشیم و من دوباره در اوترخت می خوابم.

- دوشنبه عید پاک به برادرم برگشتم، بعد از ظهر به یکی از دوستانم برگشتیم، با هم غذا می خوریم و من به اوترخت برمی گردم.

- همه چیز در روز سه شنبه تنظیم شد.

من خسته به تایلند می رسم. کمی زمان می برد تا به گرما عادت کنید

- چهارشنبه چمدان ها را بسته است. باید ماشین را در ساعت 14:30 بعد از ظهر در Schiphol برگردانید و سپس به بخش خروج بروید. من خانواده ام را آنجا می بینم. با هم به سمت هواپیما می رویم. من هرگز نمی توانم در هواپیما بخوابم، بنابراین خسته به تایلند می رسم. سپس دو ساعت دیگر با ماشین برای رفتن به خانه. تمام خانواده گربه ها در باغ هستند، خوشبختانه آنها هنوز آنجا هستند. مخزن با گیاهان آبزی و گوپی تبدیل به گودال گلی بدبو شده است.

روز بعد همه چیز را تمیز می کنم. یک گیاه آبی جدید اضافه شد و همسایه ها به من مقداری گوپی دادند، دوباره زیبا به نظر می رسد. کمی طول می کشد تا به گرما عادت کنم، غیر از این که انگار دور نبوده ام.

خاطرات ماریا (قسمت 16) در 27 مارس ظاهر شد.

11 پاسخ به “خاطرات ماریا (قسمت 17)”

  1. کریستینا می گوید

    سلام ماریا اونا هم تو تایلند نان قهوه ای و انواع پنیر ندارن؟

  2. راب وی. می گوید

    به بازگشت ماریا خوش آمدید و باز هم از مشارکت شما سپاسگزارم. من فکر می کنم شما همچنین یک دوره عالی را برای آمدن به اینجا (NL) انتخاب کرده اید. گربه ها حتما دلتنگت شده اند.

  3. جک اس می گوید

    خنده دار چیزی که بعضی ها در تایلند از دست می دهند. نمی خوام بگم زیاد "سازگار" شدم، اما یه روز بدون غذای تایلندی (یا آسیایی) و این حس رو دارم که یه چیزی رو از دست دادم... غذاهای اروپایی و مخصوصا هلندی، می تونم مثل این ها از دست بدم. دندان درد...

  4. خود می گوید

    حسابی زیبا ماریا آخر سال دوباره میریم. و درست است: من همیشه سیب زمینی سرخ کرده و کروکت، اندیو با بیکن و قهوه ای با پنیر را زیاد میل می کنم. خوشمزه - لذیذ! با این وجود: به بازگشت خوش آمدید و اوقات فوق العاده ای را در TH داشته باشید. منتظر قطعات بعدی شما و عشق و مراقبت شما از سگ و گربه هستم.

  5. کریستینا می گوید

    ماریا، از خواندن داستانی که نوشتی لذت می برم، من پارچه را خریدم، اغلب به تایلند می روم و آنقدر پارچه می خرم که به سختی می توانم انتخاب کنم حتی برای خواهرزاده ام در کانادا که آن را لحاف می کند بسیار گران است. بانکوک، اگر راه خود را بلد باشید، دامنه پارچه برای انواع لوازم خیاطی دارد و من همیشه از آنجا کاموا می خرم. اگر می خواهید بدانید کجا آن را در اینجا قرار دهید، من به شما نشان خواهم داد که چگونه آن را.

  6. جری Q8 می گوید

    یکی دیگر از کمک های خوب ماریا. حیف که ما همدیگر را ملاقات نکردیم، اما آنچه در بشکه است ترش نمی کند. من می توانم دفعه بعد یک قابلمه خوب کاهو و بیکن را به شما تضمین کنم.

  7. مری برگ می گوید

    وقتی در تایلند هستم، اصلا دلم برای غذاهای هلندی تنگ نمی شود، من عاشق غذاهای تایلندی هستم، اما وقتی در هلند هستم، می خواهم همه آن چیزهایی را که واقعا هلندی هستند بخورم. من پارچه، نخ و چیزهای دیگر را در آمستردام می خرم، زیرا از خرید آن در آنجا لذت می برم.
    و گری، ما سالها دوام خواهیم آورد، درست است؟ آن جلسه همچنان برگزار خواهد شد.

  8. هانس ون در هورست می گوید

    همچنین هر از گاهی خوشمزه است: سوپ لوبیا قهوه ای.

  9. دانیل می گوید

    مريم. وقتی همه چیز را در اینجا می خوانم متوجه می شوم که می توانم در تایلند استراحت کنم. وقتی همه چیز را در اینجا می خوانم می بینم که وقت شما در هلند تمام شده است. هر روز در راه جایی بودی. شما در تعطیلات در کشور خود هستید و می خواهید دوستان و آشنایان خود را ملاقات کنید. و من به سخنان شما فکر می کنم که "ما برای سال های آینده دوام خواهیم آورد".
    72 + …..

    • جک جی می گوید

      منم همون حس دنیل رو داشتم. ماریا خود را به عنوان یک سالمند ADHD توصیف می کند و او به این توصیف در داستان بالا عمل می کند.

  10. DVW می گوید

    ماریا، لطفا بیشتر بنویس، ما بسیار علاقه مندیم.


پیام بگذارید

Thailandblog.nl از کوکی ها استفاده می کند

وب سایت ما به لطف کوکی ها بهترین کار را دارد. از این طریق می توانیم تنظیمات شما را به خاطر بسپاریم، به شما پیشنهاد شخصی بدهیم و شما به ما در بهبود کیفیت وب سایت کمک کنید. ادامه مطلب

بله، من یک وب سایت خوب می خواهم