تراس بسیار دنج فروشگاه liefje-lief که قبلاً بسیار دنج بود، به طور گسترده ای تغییر کرده است، که تحت تأثیر بسیاری از رویدادها و مداخلات در طول چهار سال قرار گرفته است.

برزنت بام سبز که برای امتداد سقف فلزی برآمدگی کوتاه استفاده می شد و به این ترتیب با بی شرمی تکه ای از زمین عمومی را تصاحب می کرد، اکنون با کاهش سبزی درختان اطراف لکه دار شده است. علاوه بر این، عشق کناره ها را نیز بسته است، این بار با بادبان های سفید. در مقابل خورشید دلیل آن است، اما این بادبان ها نسیم ملایم همیشه حاضر را که اکنون با یک نسیم مصنوعی جایگزین شده است، از بین بردند. .

نیمکت های سنگی نیز آسیب دیده اند. مجموعه بزرگ از بین رفته است، از چهار نیمکت با پشتی تنها یکی باقی مانده است. بقیه در حرکات ناشیانه مشتریان بیش از حد مشتاق جان خود را از دست دادند که احتمالاً ناشی از عدم هماهنگی به دلیل مصرف آبجو یا لائو کائو بود. مجموعه "توت فرنگی" (به دلیل نقاشی ها این نام را به خود اختصاص داده است) همچنین دو صندلی را از دست داده است که اکنون به عنوان زیرزمینی برای کالاها و گیاهان عمل می کند. قبلا فقط یک خنک کننده آبی- زشت برای یخ وجود داشت، اما اکنون سه خنک کننده وجود دارد و فضای کمی را اشغال می کنند. پنجره بزرگ جلو، که نور دنج را از مغازه به تراس در عصر می تابد، پر از اقلام قابل فروش است. زشتی را با یک قفسه فلزی تکمیل می کند که در آن بطری های بنزین به فروش می رسد.
برای تاج گذاری کار، حالا یک میز بزرگ اضافی در طول روز وجود خواهد داشت.

بستگی داره چطوری بهش نگاه کنی، فرنگی مثل دی اینکیزیتور فکر میکنه زشت شده، مشتری های آیسان اذیت نمیشن. و اصلا شیرین نیست از آنجایی که آن زشت های آبی اضافی به دلیل فروش بیشتر به وجود آمدند، کالاهایی که به وضوح روی پنجره قابل مشاهده هستند، به دلیل کودک محور بودن، فروش خوبی دارند. صحبت از انجام تجارت شد. و آن جدول اضافی برای دومین بار است که ظاهر می شود.

فصل گرم در راه است و سپس نوشیدنی های ارزان قیمت به سرعت در حال رفتن هستند. عشق یک نوع می سازد بستنینه آنطور که یک غربی می داند: تکه های کوچک میوه از انواع مختلف ابتدا داخل یک فنجان استایروفوم می رود، سپس خودش تکه های یخ را خرد می کند و روی آن می گذارد، سپس چهار سس بسیار شیرین دلخواه شما و در همه رنگ ها روی آن قرار می گیرد. تاج کاری شیر تغلیظ شده شیرین. آنها مانند هات کیک، هر کدام ده بات می فروشند. یک نوع میلک شیک نیز به فروش می رسد، اما معمولاً برای پایین نگه داشتن قیمت، شیر را با یخ خرد شده جایگزین می کنند. میوه های فراوان انتخابی شما: انبه، موز، آناناس، هندوانه و غیره. اگر شکر اضافه نکنید، اما هیچ کس آن را نمی خواهد، بسیار سالم تر است - باید شیرین باشد.
و به این ترتیب است که وقتی دختر مورد علاقه اش در خانه نیست، مفتش به طور مرتب باید وارد عمل شود. کسی که ابتدا در مورد سوالش دوید و عقب رفت، اما از آن خسته شد. اکنون توافق بر این است که The Inquisitor فقط در ساعات اوج، حوالی ظهر و اوایل عصر به کمک خواهد آمد. و از آن لذت ببرید، زیرا صحنه های خوبی ایجاد می کند.

اولین مشتری آن روز مسافرخانه است. خانمی بیش از حد درشت اندام که با وجود اینکه حدوداً سه بار در روز می آید، هنوز کمی از آن فرنگ خجالتی است. تا همین اواخر، زمانی که بازرس تنها در مغازه بود، او به سادگی چیزی نگفت. سپس دراز کشید و منتظر عشق ماند. اکنون اوضاع کمی بهتر شده است، او جرأت می کند آنچه را که نیاز دارد بپرسد. یک بستنی. مشتری می تواند انتخاب کند که چه نوع میوه و سس می خواهد، بنابراین، مسافرخانه؟ خجالتی بودن او باعث می شود آن چیز ابدی را زمزمه کند ، Inquisitor آن صداها را به عنوان "همین است" تشخیص می دهد. بنابراین برخی از هر یک از چهار نوع. اوه نه، او نباید. او چهار قسمت از همان میوه را می خواهد. تفتیش عقاید، با توجه به صرفه جویی او، میوه ای را که از فنجانش پس گرفته بود در گلدان های بزرگ می ریزد و آرزوی مسافرخانه را برآورده می کند. سس‌ها، حالا تفتیش عقاید باید مطمئن باشد، البته، و او اشاره می‌کند: "اینها؟" آره. 'و این یکی؟' خیر و بنابراین یک کار چهار دقیقه ای تبدیل به یک کار ده دقیقه ای می شود، چندین مشتاق قبلاً برای یک Inquisitor که به تدریج عصبی می شود جمع شده اند.

اینطوری ادامه دارد، مشتری ها می آیند و می روند، هوا گرم و آفتابی است، بستنی ها به وضوح موفقیت آمیز هستند.
ساک اتفاقاً در راه کشورش از آنجا عبور می کند. میز را با همه چیزهای خوب می بیند و با امیدواری دست در جیبش می کند. طبق معمول، بدون پول، حتی ده بات ناچیز. دلبر دستورات واضحی داده بود: پول بستنی را باید نقدا پرداخت کرد، نه اعتباری. این به این دلیل است که اغلب کودکانی بودند که بدون اینکه والدین یا پدربزرگ و مادربزرگ خود بدانند، گهگاه آب نبات می خریدند با این پیام که خواهد آمد و پرداخت خواهد کرد. عشق من نمی خواهد با آن افراد بحث کند زیرا آنها اغلب چیزی نمی دانند.
با این حال، ساک یک بزرگسال است، یک جوکر نیز که دوست دارد The Inquisitor را مسخره کند. (قرض بگیرید) امیدوارانه می گوید، اما تفتیش عقاید اکنون می تواند از شوخی همیشگی او انتقام بگیرد. خوب، اما یک بات اضافی - سود. ساک چشمانش گشاد است اما همچنان فکر می کند. یازده بات برای آن بستنی پس؟ بله و فردا قابل پرداخت است.
ساک لبخند بزرگی می زند و سپس دو تا سفارش می دهد….

آیا فرد باهوشی وجود دارد که طعم توت فرنگی بخواهد؟ . تفتیش عقاید گیج شده است، آیا آن تکه های قرمز میوه در شیشه توت فرنگی هستند یا نه؟ دیگری سس نمی‌خواهد، بلکه فقط شیر تغلیظ شده می‌خواهد و Inquisitor به ذائقه‌اش خیلی کم می‌دهد. با مشتری بعدی، کاسه یخ خرد شده از دست تفتیش عقاید می افتد و فرنگ کم کم مستأصل می شود. عشق کجاست لعنتی؟ خب، پشت ویترین پشت مغازه ایستاده و تماشا می کند و تا حد مرگ خودش می خندد... .

او گزارش می دهد که نزدیک غروب، تفتیش عقاید باید سر کار بازگردد، یار می خواهد چیزی خوشمزه بپزد و به یک ساعت نیاز دارد. به محض رفتن، تفتیش عقاید پرده های پنجره سمت باغ را می بندد، دیگر هیچ جاسوسی نمی کند! و او خوش شانس است، این مردانی هستند که اکنون از کار در مزرعه آمده اند، او می تواند بهتر با آنها برخورد کند. سماک تراکتورش را درست جلوی مغازه متوقف می کند و سفارش خود را فریاد می زند و روی تسمه خود می نشیند و انتظار دارد کالای درخواستی تحویل داده شود. بدشانسی که پوآ دینگ و لو می رسند و بستنی هم می خواهند. پس جام پر سمک سرپا می ماند، حواسش نیست و مشغول حرف زدن درباره کار امروز است. لحظه ای که می فهمد بستنی اش خیلی طول می کشد، از تراکتورش می آید و متوجه می شود که بستنی اش در گرما کاملا آب شده است. تبدیل به یک آشغال داغ چند رنگ شد. او با امید به بازپرسی که نقش احمق را بازی می کند نگاه می کند، . و سمک در حالی که می خندد کل چیز را می بلعد...

شیرینی مدام ناپدید می شود، جریان مشتریان ناپدید می شود. The Inquisitor فکر می کند زمان بازگشت است. و برای دلبر پیام می فرستد: نباید بستنی بخوری؟ ? و مطمئناً، او پنج دقیقه دیگر آنجا خواهد بود. سپس بازپرس آن را طبق قواعد هنری درست می کند، فقط در آخر یک بسته بزرگ سرکه روی آن می ریزد. او هنوز در مورد اولین اسکوپ مطمئن نیست، اما اسکوپ دومی که می گیرد منظره فوق العاده ای را ارائه می دهد.
بدشانسی که وقتی برای عکس گرفتن نمانده بود، اما The Inquisitor مجبور به فرار شد... .

یه همچین مغازه ای خوبه، درسته؟ با وجود اینکه حس زیبایی شناسی فرنگ از بین رفته است.

5 پاسخ به “زندگی یک روستای آیسان (6)”

  1. کیز می گوید

    من از خواندن آنها بسیار لذت می برم. لطفا هرگز متوقف نشوید

  2. ادی از اوستنده می گوید

    مطالب زیبا برای یک فیلم یا سناریوی تلویزیونی نوشته شده است.

  3. پیت دی وی می گوید

    داستان خوب، حیف که هیچ هزینه و فایده ای وجود ندارد.

    و می توان آن را به خوبی به دست آورد
    همسرم و دخترش نیز با موبایل فروشی می فروشند
    هر وقت مناسب است آنها را نزدیک مدرسه قرار دهید.
    و روزانه حدود 500 بات از فروش درآمد کسب می کند.

    در مدرسه نیز 10 بات می گیرند
    اگر بازار بگوید 20 بات
    میوه از باغ خودمان، بنابراین هزینه های خرید پایین است

    تا زمانی که طول بکشد، اگر چیزی خوب پیش رفت،
    آیا شما رقابت دارید؟

    فروش خوبی داشته باشید

  4. اروین فلور می گوید

    تفتیش عقاید عزیز

    بستنی مرد تراکتوری را هم به عنوان میان وعده تنبل به اشتراک گذاشتم.
    چیزی که در مورد چنین مغازه ای خوب است این است که به کار زیادی نیاز دارد.
    یک فعالیت کاملا سرگرم کننده

    بازم داستان قشنگ و درود بی رحمانه به همسرت
    ملاقات groet vriendelijke،

    اروین

  5. جرارد ویمیس می گوید

    صبح من را کاملاً بهتر می کند


پیام بگذارید

Thailandblog.nl از کوکی ها استفاده می کند

وب سایت ما به لطف کوکی ها بهترین کار را دارد. از این طریق می توانیم تنظیمات شما را به خاطر بسپاریم، به شما پیشنهاد شخصی بدهیم و شما به ما در بهبود کیفیت وب سایت کمک کنید. ادامه مطلب

بله، من یک وب سایت خوب می خواهم