خاطرات ماریا برگ (قسمت 7)

با پیام ارسالی
Geplaatst در دفتر خاطرات, مری برگ
برچسب ها: ,
29 ژوئن 2013

ماریا برگ (72) یک آرزو را برآورده کرد: او در اکتبر 2012 به تایلند نقل مکان کرد و هیچ پشیمانی ندارد. خانواده‌اش او را یک سالمند ADHD می‌خوانند و او موافقت می‌کند. ماریا به عنوان نگهدار حیوانات، پرستار دانشجو، راننده آمبولانس حیوانات، بارمن خانم، سرپرست فعالیت در مراقبت روزانه و به عنوان سرایدار C در مراقبت از خانه خصوصی کار می کرد. او هم چندان پایدار نبود، زیرا در آن زندگی می کرد آمستردام، ماستریخت، بلژیک، دن بوش، درنته و گرونینگن.

دوباره به خانه

در طول روزهایی که در جنوب تایلند دور بودم، چمن به چیزی قهوه ای تبدیل شد. به گفته افرادی که باید بدانند باید آبیاری را ادامه دهم و دوباره رشد می کند. نمی توانم این را تصور کنم، اما هر روز این کار را انجام می دهم. گیاهان هنوز در شرایط معقول هستند و ظرف من با گیاه آب هنوز می تواند زنده بماند. همه پنجره ها باز هستند، اینجا تهویه هوا وجود ندارد، فقط یک پنکه وجود دارد و واقعا برای خنک شدن کافی است.

صدف هایی که در ساحل پیدا کردم شسته شده اند و روی میز در حال خشک شدن هستند، واقعا زیبا هستند. وقتی به هلند بروم مقداری از آن با من خواهد آمد، بنابراین یک دوست را با آن خوشحال خواهم کرد. نکته خنده دار این است که وقتی به تایلند می روم، یک چمدان پر از وسایل هلندی دارم و وقتی به هلند می روم، یک چمدان پر از وسایل از تایلند دارم.

یک حیوان دیگر

اخیراً یک بچه گربه قرمز زیبا مدام برای غذا خوردن با من آمده است، نمی دانم خانم است یا آقا. روی میز باغچه آب و غذا می گذارم تا سگ ها به آن نرسند، واقعاً از سگ ها نمی ترسم، آنها از من فرار می کنند.

برتا، سگ فضای باز، کم کم به یک سگ باغ تبدیل می شود. او اکنون در باغ غذا می خورد و آخرین چیز این است که با توله سگش Kwibus دور خانه دویدن. بعد از مدتی با هم روی چمن ها (آنچه از آن باقی مانده) دراز می کشند و نفس نفس می زنند. از دیدن این اتفاق لذت می برم. شاید روزی جرات کند وارد خانه شود.

من عاشق شده ام!

بله، من عاشق هستم، نه، نه با یک مرد، من عاشق یک موتور چهارچرخ هستم. در مرکز دهکده مغازه ای را کشف کردم که چهارگوش می فروشد. به دیدنش رفتم و بلافاصله عاشق شدم. روی یکی از آن چهارتایی های بسیار جالب که می توانید در خشکی نیز از آن استفاده کنید. آنها در روشن ترین رنگ ها هستند، من یک سبز ارتشی می خواهم که باید سفارش داده شود. یک قفسه در جلو و یک قفسه در عقب که می توانید همه چیز را با خود ببرید. من مشتاقانه منتظر گشت و گذار در آنجا هستم. یکی با پلاک می شود تا من هم در جاده اصلی بروم.

این برای کسی که گواهینامه رانندگی بزرگ و تجربه رانندگی با کامیون های 50 متر مکعبی دارد، باید آسان باشد. نه، من راننده کامیون نبودم. وقتی جوان بودم تمام گواهینامه های رانندگی ام را به شوخی گرفتم و همیشه دوستانم، خانواده ام و خودم را تکان می دادم.

این همیشه خنده بود. این یک منبع سرگرمی بود به خصوص وقتی مشکلی پیش می آمد، مانند انداختن اجاق گاز، چه سر و صدایی! دوستان همیشه از کمک کردن لذت می بردند. ما (من و دوستانم) هنوز هم گاهی در مورد آن صحبت می کنیم و به تمام آن خاطرات خیلی می خندیم.

محصولات مو

در یکی از خیابان های باریک مرکز دهکده نیز مغازه ای وجود دارد که همه چیز مربوط به مو است. وقتی وارد فروشگاه می‌شوید، ابتدا قفسه‌هایی پر از رنگ مو می‌بینید، نه مثل هلند، از بلوند تا مشکی و چند رنگ قرمز، اینجا فقط رنگ‌های تیره. خانم های بزرگتر از من (اکنون 72 سال سن دارند) به جز تعداد کمی موهای خود را رنگ می کنند.

سپس قفسه هایی پر از انواع شامپوها و سپس انواع قفسه هایی با محصولات مراقبت از مو دریافت می کنید. تونیک و کرم و اسپری مو و ... چیز دیگری برای فروش وجود ندارد. فروشگاه بزرگ نیست، اما من هرگز چنین طیف گسترده ای از محصولات مو را ندیده بودم.

بیشتر زنان در تایلند خاکستری شدن را بسیار بد می دانند. این فقط در تایلند نیست، در هلند نیز بسیاری از زنان موهای خود را رنگ می کنند. فروشگاه نمی تواند خیلی به من بفروشد، خاکستری از 24 سالگی و اکنون کاملاً سفید است. تنها چیزی که من می خرم یک بطری چیزی است که نمی دانم، جینسینگ و شیر برنج، که قرار است برای محافظت از موهای شما در برابر آفتاب خوب باشد، بیایید ببینیم که آیا واقعا کمک می کند یا خیر.

ایتالیایی

با وجود اینکه اینجا فقط یک دهکده است، ما حتی یک رستوران ایتالیایی داریم! نوه هایم می خواستند آنجا غذا بخورند. خیلی شلوغ بود اما هنوز جا برای ما بود. من لازانیا با اسفناج سفارش دادم. همه چیز متفاوتی سفارش دادند، همه چیز خوشمزه به نظر می رسید. لازانیا واقعاً یک لایه پنیر داشت و از اسفناج سبز به نظر می رسید، من برای آن کاملا گرسنه بودم.

در آمستردام ما به رستوران های ایتالیایی خوب عادت کرده ایم، اما این چیز دیگری بود. شیرین بود، طعم اسفناج نمی شد و پنیر کمی لاستیکی بود. بچه ها همه چیز را دوست داشتند. چیزی که جبران کرد دسر بود، بستنی خوشمزه در چهارده طعم. همه ما سه پیمانه با مقدار زیادی خامه فرم گرفته انتخاب کردیم. من می خواهم برای آن بستنی برگردم، واقعاً از آن لذت بردم.

باغ من در شب

وقتی غروب تاریک است، همه چیز در باغ من رخ می دهد. ساعت 20:30 شب است و تاریک است، خوب، اینجا هرگز کاملاً تاریک نمی شود. همه همسایه ها شب ها چراغ های اطراف خانه را روشن می گذارند و همسایه های خوب من نیز یک خانه ارواح روشن در حیاط جلویی دارند. آن نور نیز تمام شب می سوزد.

پارس از باغ من، از چند سگ می آید. وقتی می روم نگاه کنم، سه سگ در اطراف آبخوری پرنده ایستاده اند. Kwibus، توله سگ، رهبر است. مادر برتا و سگ سیاه دیگر همسایه‌هایم مجدانه شرکت می‌کنند.

یک وزغ بزرگ در آبخوری پرنده وجود دارد. واضح است که او تحت تأثیر این سر و صدا قرار نمی گیرد. بعد از نیم ساعت سگ ها از قبل به دنبال او بودند. وزغ آرام می نشیند و از او عکس می گیرد.

خاطرات ماریا (قسمت 6) در 27 آوریل ظاهر شد. ماریا سپس هفته ماریا برگ (25 مه) را نوشت.

3 پاسخ به “دفترچه خاطرات ماریا برگ (قسمت 7)”

  1. راب وی. می گوید

    یک قطعه زیبا دیگر ماریا متشکرم! به لذت بردن از سگ ها، باغ، گربه جدید و همه چیز اطراف آن ادامه دهید. آیا تا به حال چیزی در مورد کلاس های صنایع دستی که می توانید در یک مدرسه تدریس کنید شنیده اید؟ 😉

  2. هایجدمن می گوید

    از خواندن دوباره لذت بردم، هشدار کوچک
    ممنوع است (در حال بررسی است)
    واردات پوسته ممکن است منجر به جریمه سنگین شود
    بازده 😉
    منتظر داستان بعدی شما هستم

  3. تون راینرز می گوید

    ماریا صادرات پوسته می تواند مشکلاتی را در گمرک ایجاد کند.
    اول خوب پرس و جو کن!

    درود بر شما


پیام بگذارید

Thailandblog.nl از کوکی ها استفاده می کند

وب سایت ما به لطف کوکی ها بهترین کار را دارد. از این طریق می توانیم تنظیمات شما را به خاطر بسپاریم، به شما پیشنهاد شخصی بدهیم و شما به ما در بهبود کیفیت وب سایت کمک کنید. ادامه مطلب

بله، من یک وب سایت خوب می خواهم