دو جمجمه عاشق
روزی روزگاری زنی زیبا بود که شوهرش مرد. او شوهرش را بسیار دوست داشت، بنابراین جمجمه او را در جعبه نگه داشت. و حاضر به ازدواج مجدد نشد. او گفت: «تا شوهرم از قبر بلند نشود، شوهر دیگری نمیگیرم». او هر روز برنج آب پز و یک چیز خوشمزه برای خوردن جمجمه می خرید. و به همه چاپلوسان و خواستگارانی که سعی در اغوا کردن او داشتند گفت که او قبلاً شوهر دارد.
مردان دهکده قمار، شرط بندی را دوست داشتند. بنابراین به محض اینکه کسی ادعا کرد که با آن زن زیبا ازدواج خواهد کرد، بقیه بلافاصله فریاد زدند: شرط ببند؟ برای چقدر؟ چهار، پنج هزار؟ اما هیچ کس شرط نمیبندد، زیرا میدانست که زن مصمم است دیگر ازدواج نکند.
می خواهید شرط بندی کنید؟ درنتیجه بله!
اما یک روز یک مرد باهوش شرط بندی را انجام داد. «اگر نتوانم او را بگیرم، پنج هزار بات به تو میپردازم» و دیگران شرط را پذیرفتند. مرد باهوش به قبرستان رفت و به دنبال جمجمه زنی گشت. مقداری مواد غذایی خرید، همه چیز را در یک قایق بار کرد و به سمت خانه او پارو زد، انگار که او یک تاجر دوره گرد است.
او به او سلام کرد و پرسید که آیا می تواند بخشی از کار خود را به او بسپارد. "وقتی همه چیز را فروختم، می آیم و دوباره آن را برمی دارم." اما او با حیله اضافه کرد: "آی، دیر می شود! که امروز دیگر امکان پذیر نیست. شاید بتوانم شب بمانم؟
بیوه خوش تیپ مرد را قابل اعتماد یافت و اجازه داد در آنجا بخوابد. و از طریق گفتگو کمی بیشتر با هم آشنا شدند. شوهرم فوت کرد اما من جمجمه او را اینجا در این جعبه نگه می دارم. هر روز برنج آب پز و یک چیز خوشمزه می خرم تا او بخورد. و به همین دلیل به همه می گویم که هنوز شوهر دارم. من قطعاً دوباره ازدواج نمی کنم، قطعاً نه! تا شوهرم از قبر بلند نشود من شوهر دیگری نمی گیرم. واقعاً، این موقعیت نهایی من است!
'درست است؟ خوب، می دانید، من در همین وضعیت هستم: همسرم فوت کرد. ببین، من جمجمه او را با خودم دارم. من دقیقاً مثل شما عمل می کنم: من هر روز برنج آب پز و یک چیز خوشمزه برای او می خرم. و تا زمانی که از قبر برنخیزد زن دیگری نخواهم گرفت.» سپس جمجمه ها را برگرداندند، هر کدام در جعبه مخصوص به خود.
بالاخره مرد باهوش چند روزی با آن زن زندگی کرد. نه یا ده، شاید پانزده، آنها به خوبی یکدیگر را شناختند. او هر روز برای خرید شیرینی برای شوهرش به بازار می رفت و برای جمجمه دیگر هم می خرید.
و سپس، آن روز؛ او دوباره به بازار رفته بود و او جمجمه شوهرش را گرفت و با جمجمه همسرش در جعبه گذاشت. همه چیز را مرتب بست و به داخل باغ رفت.
جمجمه من کجاست؟
وقتی زن از بازار برگشت، جعبه را باز کرد تا برنج و شیرینی به جمجمه بدهد. اما جمجمه وجود نداشت! شروع کرد به داد زدن اوه عزیزم جمجمه شوهرم کجا رفت؟ او کجاست؟ جمجمه، جمجمه، کجایی؟ جمجمه شوهرم نیست! او کجا می تواند باشد؟
مرد به خاطر گریه های او به خانه شتافت. جعبه جمجمه همسرش را باز کرد و مطمئنا دو جمجمه کنار هم بود!
'خدا خوب!' آنها یکصدا فریاد زدند. مرد دوباره حرف اول را زد. چگونه می توانند این کار را با ما انجام دهند؟ ما آنها را دوست داشتیم اما آنها ما را دوست نداشتند. ما آنها را دوست داشتیم، اما آنها همدیگر را عاشق گرفتند! این روزها نمی توانی به کسی اعتماد کنی.
خوب حالا چی؟ بیایید در مورد آن صحبت کنیم. آیا نباید آن جمجمه ها را دور بیندازیم؟ آیا آنها زیاده روی کرده اند؟ نه، آنها صادق نیستند. رفتار زننده ای داشته اند. آنها را دور بریزیم. آن را در رودخانه بریز!
و آنها انجام دادند. سپس مرد گفت: "خب، حالا می خواهیم چه کار کنیم؟" شما دیگر شوهر ندارید و من دیگر زن ندارم. سپس زن زیبا تصمیم گرفت با او ازدواج کند. مرد این کار را کرده بود! به لطف ترفند او. و همچنین پنج هزار بات را که روی آن شرط بندی کرده بود، برد. آنها ازدواج کردند و تا آخر عمر با خوشی زندگی کردند.
بله، همه چیز می تواند تغییر کند!
منبع
داستان های تیتراژ از شمال تایلند. کتاب های نیلوفر آبی، تایلند. ترجمه از انگلیسی و ویرایش توسط Erik Kuijpers.
نویسنده
ویگو برون (1943)، نوه یک ریاضیدان معروف نروژی. او چندین اثر دیگر در آسیا به نام خود دارد، مانند "طب سنتی گیاهی در شمال تایلند، 'سوگ، فریبکاری که راهب را فریب دادو فرهنگ لغت تایلندی-دانمارکی. همچنین کتابی در مورد کارخانه های آجرپزی در نپال.
در دهه 70 او با خانوادهاش در منطقه لامپون زندگی میکرد و داستانهایی را از زبان مردم محلی تایلندیزبان شمالی ضبط میکرد. خود نویسنده تایلندی مرکزی صحبت می کند و دانشیار زبان تایلندی در دانشگاه کپنهاگ بود.
توضیحات مفصل نویسنده در اینجا آمده است: https://luangphor.net/book-number/law-of-karma-book-1/chapter-9-the-psychic-telegraph-written-by-viggo-brun/
و توضیح مختصری در اینجا: https://www.pilgrimsonlineshop.com/books-by-author/4800/viggo-brun.html
مقدار
بیش از 100 داستان و داستان "تیتراژ" (محرک، لذت بخش، نوازشگر، تحریک کننده) از شمال تایلند. همه از شمال تایلند و از شمال تایلند به تایلندی مرکزی و سپس به انگلیسی، زبان موجود در کتاب ترجمه شدهاند.
این داستان ها از زبان روستاییان منطقه لامفون ثبت شده است. افسانهها، افسانهها، حکایات، داستانهایی در مورد رذایل با کالیبر سری تانونچای و شینگ مینگ (به جای دیگر این وبلاگ مراجعه کنید) و داستانهای صریح در مورد رابطه جنسی.
من از خواندن این داستان بسیار لذت بردم. چقدر یک فریب کوچک بی گناه می تواند کمک کند.