اسطوره ملکه ای که صدفی به دنیا آورد و بدرقه شد. اما آن پوسته خالی نبود…

پادشاه و ملکه ناراضی هستند چون پسری نداشتند! اما پس از مدت ها مشخص شد که ملکه قرار است صاحب فرزند شود. اما او یک پوسته به دنیا آورد. مردمی که فریاد می زدند ملکه جادوگر است، پادشاه را دیوانه کردند. او را تبعید کرد و پوسته اش و همه را در یک قایق گذاشت. 

او نزدیک یک جنگل فرود آمد. ملکه با پوسته از قایق خارج شد و با یک زوج مسن که در آنجا زندگی می کردند ملاقات کرد. که او را دعوت کرد تا خانه و غذا را با او تقسیم کند و او در باغ سبزیجات کمک کرد. اما داخل پوسته پسری پنهان شده بود! او رشد کرد. وقتی سه ساکن رفتند، او از پوسته بیرون خزید تا بازی کند. سپس دوباره خزید. کمی بزرگتر که شد غذای آنها را هم پخت! مادرش شروع به شک کرد که مشکلی در پوسته وجود دارد. او پنهان شد و پسری خوش تیپ را دید که از پوسته بیرون آمد.

او پوسته را نابود کرد و از او خواست که یک زندگی عادی داشته باشد. او نام شاهزاده سونگ را به او داد. اما این به گوش زنان حسود در قصر رسید که قصد کشتن او را داشتند. سپس شاه مار کمک خود را برای محافظت از شاهزاده سونگ ارائه کرد. 

یک غول زن برای بزرگ کردن شاهزاده سونگ منصوب شد. در پانزده سال او را بزرگ کرد و در حوض طلایی غسل داد که پوست او را طلایی کرد. او مانتراها را به او یاد داد و وقتی آنها را به زبان می آورد می توانست به همه آهوهای جنگل و همه ماهی های آب فرمان دهد.

او یک باتوم طلایی و یک جفت کفش کریستالی به او داد که به او امکان پرواز نامرئی را می داد. اما او همچنین یک کت و شلوار استتار به او داد تا شبیه یک Ngoc زشت شود. سپس شاهزاده به شهر دورافتاده سامونت پرواز کرد.

با هفت شاهزاده خانم ازدواج کن…

پادشاه سامونت هفت دختر زیبا داشت. او می خواست که دخترانش شوهر انتخاب کنند و به همه مردان جوان مجرد دستور داد که به سامونت بیایند. سپس شاهزادگان جوان از سامونت، کامبوج، لائوس و کشورهای دیگر جمع شدند. 

نامزدها در بهترین حالت عید پاک خود بودند. هفت دختر پادشاه لباس ها و جواهرات خیره کننده ای به تن داشتند. شش بانوی اول شوهران خود را انتخاب کردند اما کوچکترین آنها، پرنسس روچانا، نتوانست انتخابی داشته باشد.

پادشاه پرسید که آیا کسی از دست رفته است؟ بله، یک پسر زشت با لباس Ngoc بود و او مجبور شد بنشیند. پرنسس روچانا دوباره از میان نامزدها عبور کرد و شاهزاده خوش تیپ را از طریق لباس Ngoc دید. او را انتخاب کرد. پادشاه و ملکه از انتخاب او وحشت کردند و هر دو را به حومه شهر تبعید کردند.

پرنسس روچانا می دانست که انتخاب اشتباهی نکرده است. او با خوشحالی در یک کلبه با شوهرش که هنوز آن کت و شلوار زشت را پوشیده بود زندگی می کرد و به او نگفته بود که می داند در آن کیست...

شکار

پادشاه می خواست ببیند که آیا دامادها می توانند شکار کنند و آزمایشی نوشت: "فردا همه شش آهو بیاورند!" Ngoc کفش های کریستالی خود را پوشید و به سمت جنگل پرواز کرد. او کلمات مانترا را گفت و همه آهوها با او آرام گرفتند.

بقیه سرانجام به سوی او و سابقاً شش آهو بیرون آمدند. اما به هر همکار فقط یک آهو داد و گوشش را همه جا برید. پادشاه تعجب کرد که فقط Ngoc شش آهو داشت و بقیه فقط یک آهو با گوش شکسته داشتند.

آزمون دوم: صید صد ماهی بزرگ. این بار او لباس Ngoc خود را درآورد و با کمک مانترا تمام ماهی های بزرگ به سمت او آمدند. بعداً بقیه آمدند که چیزی نگرفته بودند. به همه دو تا ماهی داد و یک تکه از بینی را برید.

او می توانست صد ماهی برای پادشاه بیاورد، بقیه فقط دو تا با یک تکه از بینی. شاه و ملکه مات و مبهوت شدند. روچانا به طور طبیعی خوشحال بود.

تداخل از بالا

خدای ایندرا به شکل یک سرباز با ارتش درآمد و پادشاه را به مسابقه چوگان با شهر در خطر دعوت کرد. در غیر این صورت شهر را می سوزاند. پادشاه تنها به شش داماد اجازه داد تا بازی کنند زیرا از Ngoc شرمنده بود. اما آنها به راحتی شکست خوردند. ایندرا به عنوان حریف خواستار هفتمین داماد شد.

روز بعد که شهر رفت و ایندرا سوار بر اسبش آماده شد، با تجهیزات کامل، اسبی زیبا با یک شاهزاده پوست طلایی به میدان دوید. او ایندرا را به چالش کشید. ایندرا مبدل سعی کرد رقیب خود را شکست دهد اما شاهزاده قوی تر بود. اسب ایندرا در هوا اوج گرفت و در کمال تعجب همگان، اسب داماد هفتم نیز برای پاسخ به این چالش کف کرده بود. ایندرا نتوانست برنده شود. برعکس، او یک گل دریافت کرد. بازی تمام شد. شهر را نجات داد.

ایندرا از لباس مبدل خود دست کشید. او به آنها گفت که واقعاً کیست و همچنین به آنها گفت که Ngoc واقعاً کیست. شاهزاده از پوسته. مادر شاهزاده سونگ و زوج جنگلی با پول، لباس و زمین غرامت دریافت کردند. سونگ و همسرش روچانا اجازه داشتند در قصر زندگی کنند تا اینکه سونگ در نهایت پادشاه بعدی سامونت و کل پادشاهی شد.

منبع: داستان های عامیانه تایلند (1976). ترجمه و ویرایش Erik Kuijpers. 

داستانی از فرهنگ آهنگ و رقص تایلندی. با یک پادشاه، پسر/دختر خوش تیپ، شرور، جادوگری، و همه چیز خوب است که پایان خوبی دارد. در جای دیگر، داستان شاهزاده سانگ تانگ نام دارد. Ngoc یک نام ویتنامی است و به معنای جواهر، سنگ قیمتی است. اما معنای دومی وجود دارد: عوضی که بوی تخم مرغ گندیده می دهد. 

هیچ نظری امکان پذیر نیست


پیام بگذارید

Thailandblog.nl از کوکی ها استفاده می کند

وب سایت ما به لطف کوکی ها بهترین کار را دارد. از این طریق می توانیم تنظیمات شما را به خاطر بسپاریم، به شما پیشنهاد شخصی بدهیم و شما به ما در بهبود کیفیت وب سایت کمک کنید. ادامه مطلب

بله، من یک وب سایت خوب می خواهم