برام، مردی 43 ساله، همیشه چهره ای آرام و فروتن بود و در تضاد با دنیای گاه آشفته اطرافش بود. او به عنوان منشی خدمات مشتری کار می کرد، شغلی که به خاطر روال ساده و حس موفقیتی که از کمک به مردم به دست می آورد برایش ارزش قائل بود.
برام مطمئناً یک آهنربای زن نبود، برعکس. او بهطور استثنایی خوشتیپ نبود، بلکه متوسط ساختش بود نه خیره کننده. موهای تیره اش نازک شده بود و کمی شکمش را گرفته بود که سعی می کرد آن را زیر پیراهن های سایز بزرگ پنهان کند. عینکش نگاه متفکرانه ای به او می داد، اما یک چیز آسیب پذیر نیز در او وجود داشت.
برام تاکنون در روابط عاشقانه بدشانسی زیادی داشته است. روابط او معمولاً کوتاه مدت بود و به نوعی همیشه پیچیده و رضایت بخش پایان می یافت. آخرین رابطه او، با زنی که در محل کار با او آشنا شده بود، زمانی که او با مرد دیگری آشنا شد، ناگهان به پایان رسید. او را به شدت کنار زدند. او را عمیقا آزار داده بود و احساس ناامنی دردناکی را در او ایجاد کرده بود. آیا او می تواند دوباره عاشق زنی شود بدون اینکه صدمه ببیند؟ علاوه بر این، برام بیتجربه بود و اغلب در کنار زنان احساس ناراحتی میکرد. او هرگز کاملاً مطمئن نبود که چه بگوید یا چه کاری انجام دهد، از اینکه چیزی احمقانه بگوید یا تصور نادرستی ایجاد کند. او مردی بود که در مهمانی ها همیشه پشت یا در حاشیه بود، به جای یک شرکت کننده فعال، یک ناظر آرام آرام بود.
برام با وجود شکست در مسیر عشق، امیدوار باقی ماند. او معتقد بود باید زنی در جایی وجود داشته باشد که قدر ویژگی های او را بداند و او را همان طور که هست بپذیرد: مردی تا حدودی تنها و درونگرا. او تصمیم گرفت در خانه منتظر نماند، بلکه کمی بیشتر به دنبال خوشبختی باشد. او داستان های خوبی درباره پاتایا شنیده و خوانده بود. در نهایت، این باور بود که او را در جستجوی ماجراجویی، عاشقانه و امید به عشق به پاتایا آورد.
پاتایا
پاتایا، شهری که هرگز نمی خوابد، برام در اولین شب خود بیرون رفت. او از بلوار بیچ رود به سمت واکینگ استریت رفت. هنگامی که به آنجا رسید، بلافاصله تحت تأثیر تماشایی که در آنجا برگزار شد، قرار گرفت. تابلوهای نئونی رنگارنگ، موسیقی نافذ و مهمانی های فراوان فضایی پرشور را ایجاد کردند. بعد از چند قدمی این طرف و آن طرف، چشمش به یک کلوپ شبانه افتاد. این اولین مقصد او شد: "الماس"، یک کلوپ شبانه که به دختران زیبای گوگو معروف است. جوی، یک زن زیبا، جوان و لاغر اندام تایلندی 28 ساله در این باشگاه کار می کرد. او همانطور که از یک دختر گوگو انتظار دارید رقصید. بدن او مانند یک باد برازنده و رام نشده حرکت می کرد که توسط لامپ های نئونی روشن می شد و مملو از امید بسیاری از نگاه های مردانه تحسین برانگیز بود.
جو تند و زننده ای در باشگاه حاکم بود. موسیقی هیجان انگیز بود، رایحه های عطر و مشروب الکلی در یک کوکتل مست کننده در هم آمیخته شد. جوی، نه تنها خوب می رقصید، بلکه از همه زیباتر بود. پوستش زیر نور نئون می درخشید و بدنش با ضرب آهنگ به گونه ای حرکت می کرد که نفس برام را بند می آورد. شادی معمایی، فریبنده و وحشی بود. به نظر می رسید در پشت ظاهر قوی او آسیب پذیری پنهان شده بود که برام را مجذوب خود کرده بود. او جذب انرژی افسارگسیخته او، ظاهر عجیب و غریب او شد. برام نمی توانست چشم از جوی بردارد.
لذت
در شب های بعد، برام بارها و بارها از باشگاه دیدن کرد. جوی هر شب به صورت هیپنوتیزمی می رقصید و بدنش را طوری حرکت می داد که برام را متحیر و مجذوب می کرد. او آرزو داشت که او را لمس کند، پوست برنزه و نرم او را زیر انگشتانش احساس کند. برام شب به شب با وسواس جوی به باشگاه برمی گشت. او تقریبا هر شب می رقصید، اما گاهی اوقات او آنجا نبود، که برام نمی توانست آن را درک کند. وقتی او آنجا بود به برام لبخند زد که حالا او را به عنوان یک مهمان عادی می شناخت. اشتیاق او به او هر لحظه بیشتر میشد، آتشی فروزان در درونش میسوخت.
پس از صحبت با چند هلندی، او اکنون فهمید که اوضاع در پاتایا چگونه کار می کند، او می تواند آزادی او را با یک بارفین بخرد و سپس با او سرگرم شود.
یک روز عصر، پس از به دست آوردن مقداری جسارت، او دست به کار شد و برای جوی به بارفین پرداخت. آنها تصمیم گرفتند در جای دیگری در بیچرود یک نوشیدنی بنوشند و اجازه دهند مشروب آزادانه جاری شود. لازم بود برام کمی از تنش بکاهد، چون نگران بود که آن شب چه چیزی در انتظارش بود. وقتی جوی بعد از حدود یک ساعت پیشنهاد رفتن به هتلش را داد، سریع صورتحساب را پرداخت و دست در دست هم به سمت هتل او رفتند. برام مردان دیگری را دید که به جوی نگاه میکردند، که حتی وقتی او راه میرفت، احساسات زیادی از خود ساطع میکرد.
شب حسی
جوی با برام باتجربه و مهربان بود و باید به او کمک می کرد تا اقدامات لازم را انجام دهد. شب پر از لمس های نفسانی، بوسه های خجالتی و اکتشافات مردد بود. او را با دستان مجرب خود اغوا کرد، او را از روی اشتیاق ناله کرد. این شبی پر از تنش اروتیک بود که برای برام به معنای آسمان هفتم بود.
پس از این شب، دو شب دیگر در پی داشت، اما تعطیلات برام به پایان خود نزدیک می شد. و آنچه می توانید انتظار داشته باشید نیز اتفاق افتاد. برام ناامیدانه عاشق جوی شد. او قبلاً هرگز چنین شور و شوقی را احساس نکرده بود، آرزویی سوزان که تمام وجودش را روشن می کرد. ذهن او دائماً در جوی بود - بوی پوستش، طعم لب هایش، انحناهای حسی بدنش.
در طول روز، زمانی که کلوپ شبانه تعطیل بود، او پریشان در جاده ساحلی و جاده دوم راه میرفت و برای چندمین بار به خرید در مرکز رفت. او بی قرار بود، تنها چیزی که می توانست به آن فکر کند شادی بود و به زمانی که به آرامی می گذشت نفرین می کرد.
عشق را اعلام کن
او که میدانست تعطیلاتش تقریباً به پایان رسیده است، تصمیم گرفت عصر آخر به جوی در کلوپ شبانه برود و عشق خود را به او اعلام کند. او تمام احساسات عمیق خود را نسبت به او ابراز می کرد و می پرسید که آیا می توانند رابطه ای را شروع کنند.
پس از گفتن عشقش به جوی در آن شب، او با نگرانی منتظر پاسخ او بود. متأسفانه جوی او را متفاوت می دید. او گفت که برام را دوست داشت، اما نه به همان شکل. برای او، زمان با هم تنها بخشی از شغلش بود، راهی برای امرار معاش. رابطه برای جوی گزینه ای نبود، او شغلش را دوست داشت و به برام گفت که با مردان دیگر هم می خوابد. او با صداقتش، با امتناع از پاسخگویی به احساساتش، قلب او را شکست.
او به آرامی گفت: "تو خاص هستی، برام." اما من نمی توانم آنچه را که به دنبالش هستید به شما بدهم. برای من، این فقط شغل من است.»
قلب برام شکست، نفسش تنگ شده بود. او به سرعت صورت حساب را پرداخت و از کلوپ شبانه فرار کرد، یک بار بیرون نفس عمیقی کشید. و با تند تند به سمت هتلش برگشت، می دانست که حتی به جوی سلام نکرده است.
دیشب خوابش نبرد و به سقف خیره شد. او گیج و غمگین بود، با این حال نوعی پذیرش در درد او وجود داشت. او شدیداً و بدون ممانعت عاشق بود و همیشه این تجربه را با خود حمل می کرد. خاطره جوی، شور و شوقی که در شبهای نئوننور پاتایا به اشتراک گذاشته بودند، برای همیشه در قلبش حک میشد.
روز بعد در فرودگاه سووارنابومی، برام در مسیر آمستردام سوار هواپیمای KLM شد. توده گلویش را قورت داد و اشک گرمی روی گونه اش جاری شد.
از این به بعد شادی فقط یک خاطره شیرین بود…
تجربه ای ناخوشایند برای برام، اما من از صداقت و صراحت جوی قدردانی می کنم. او همچنین می توانست با او بازی کند و او را کاملاً از نظر مالی محروم کند.
چقدر برای برام ناراحت کننده است، اما شاید. او خود را از مشکلات زیادی نجات داد.
چرا رقت انگیز؟
برام دوران زندگی خود را داشته است و همچنین این شانس را داشته است که در نهایت به یک رابطه غیرممکن نرسید.
داستانی زیبا نوشته شده اگر هنوز اتفاق نیفتاده است، احتمال زیادی وجود دارد که دوباره تکرار شود. پاتایا…زندگی در دنیایی جعلی.
برام تجربه دیگری به دست آورده است.
شاید او با تجربه زندگی جدید خود به تعطیلات بعدی خود متفاوت برخورد کند.
زنان مجرد به اندازه کافی در تایلند.
شما نمی توانید آن را نادیده بگیرید.
مهم نیست چند ساله باشی، هر چقدر هم که زشت باشی،
این یک داستان بسیار مرتبط است. در تعطیلات گذشته خودم خیلی دیوانه یک فریلنسر شدم. بعد از گذراندن 9 روز کامل با هم، من بسیار تحت تأثیر او هستم. اکنون به خانه برگشتهایم، رها کردن این موضوع سخت است. او عقب ماند و به زندگی آزاد خود ادامه داد زیرا چاره دیگری ندارد. ما هنوز تماس روزانه داریم و او نشان می دهد که او نیز من را دوست دارد و هرگز خوشحال نبوده است. من می خواهم او را باور کنم، اما هشیاری زیادی در من وجود دارد. چه باید کرد، همچنین به این موضوع روزانه فکر کنید. حالا توافق کردند که سال آینده یک ماه با هم باشیم تا ببینیم آیا این عشق واقعی است یا خیر. خیلی پیچیده است، چون میدانم که در این مدت او به دلیل نیازش به پول همچنان با مردان دیگر ارتباط دارد. آیا قرار است وارد یک رابطه غیرممکن شوم یا باید از قبل کنار بکشم؟ خیلی پیچیده است، زیرا من تجربه زیادی با زنان تایلندی دارم و این اولین بار است که واقعاً احساس می کنم اینقدر گم شده ام.
اوسن،
به نظر من بهترین روش این است که او را کمی حمایت مالی کنیم.
این از طرف شما نشان می دهد که شما به دنبال یک رابطه هستید و از طرف شما جدی است.
بسیاری از این نوع چین ها به دنبال یک شریک قابل اعتماد هستند.
اکثر آنها فرزندان و والدینشان را حمایت می کنند.
بعضی ها فقط دنبال پول هستند.
سال بعد با او به دیدار خانواده اش بروید.
این نشان می دهد که برای او نیز جدی است.
خود خانمهای تایلندی گاهی اوقات میخواهند در مورد اهداف واقعی خود غافل نشوند.
می توانید از طریق ارتباط ویدیویی از یک تایلندی دیگر در هلند بپرسید که او قصد انجام چه کاری را دارد.
او همچنین تصوری از زندگی در هلند و احتمالاً اطلاعات بیشتری در مورد شما خواهد داشت.
موفق باشید.
توصیه به ارسال پول کاملاً اشتباه است. مزخرف! اوسن کمتر از یک هفته و نیم با خانم مورد نظر بوده است. آیا فکر می کنید او 50 هفته و نیم دیگر به طور حرفه ای و حرفه ای با مردان دیگر درگیر نیست؟ او در مورد او چه می داند؟ منظورتان از تلاش برای ایجاد رابطه با پول چیست؟ و چرا باید نشان دهد که جدی است؟ او حتی این را هنوز نمی داند. علاوه بر این، دوری از خانواده و تبلیغ نکردن برای جلب رضایت همسر، بهترین توصیه ای است که می توانید بکنید. یک زن تایلندی که شما را نوازش میکند، زیرا به دنبال فرنگی برای حمایت از خانوادهاش است، فاجعهبارترین چیزی است که میتوانید با آن روبرو شوید. بنابراین: راحت باشید، سرتان را پایین بیاورید، عقل سلیم را به کار بگیرید و از روی عقل رفتار کنید و هرگز از روی زیاده روی که دلسوز به نظر برسید. و هرگز این را نخرید.
اگر تجربه زیادی دارید، پس می دانید که این نوع رابطه مشکل ساز است.
همچنین ساده است زیرا هر بار که او به مشکل می خورد و شما پولی به دست نمی آورید، دوباره به مدار می پرد. اکثر فریلنسرها در حال حاضر شبکه خوبی دارند و روزانه حدود 10.000 BHT درآمد دارند. من یک سال بالای یک بار زندگی می کردم و خانم ها به فرنگ ایمیل می فرستادند.بعضی ها 4 یا 5 اسپانسر داشتند که هر ماه پول انتقال می دادند. علاوه بر این، گاهی اوقات آنها را می خریدند و در باری که در آن کار می کردند، حقوق دریافت می کردند.
خانم ها بیش از 100.000 BHT در ماه داشتند.
و بعد از آن یک بار در جاده سوم بود.
حتماً استثناهایی وجود دارد، اما با 30 سال تجربه، می گویم تا زمانی که پول در میان است، از آن دوری کنید.
اوسن، خانمی که تماس های زیادی در حال تغییر دارد، به سختی می تواند به یک نفر متصل شود (به گفته یک روانشناس).
اگر احساس می کنید گم شده اید، مراقب باشید! هرگز با قلب سنگین عمل نکنید. ظاهراً عاشق شده اید. عمل کردن از حالت های ذهنی همیشه به ناامیدی منجر می شود. شما نمی توانید هیچ انتظاری از او داشته باشید. غیر ممکن! بیایید ابتدا کمی وقت بگذاریم. همچنین فکر نکنید که او را دوست دارید زیرا نمی توانید. آن نه روزی که با همدیگر گذراندید هرگز نمی تواند مبنایی برای آن باشد. این که احساس می کنید آنقدر گم شده اید، می گوید زندگی شما در هلند چگونه است! اینکه میگه دیوونه تو شده، دلتنگت شده و اون نه روز خیلی خوشحال بوده: خوبه، درسته؟ اونوقت باید چی بگه؟ تو برگشتی، او در خانه است، کارش را انجام می دهد، انتخابش را انجام می دهد، نیازی به پول ندارد. همه آن را دارند. اگر هنوز در مورد او در سال آینده کنجکاو هستید، همیشه می توانید مقدمات این کار را فراهم کنید. هرگز پول نفرستید! که قطعاً دردسر می خواهد. پول هر رابطهای را تغییر میدهد و روابط فوراً منحرف میشود. اگر او دوست دارد پول شما را دریافت کند، هرگز صادقانه و خود به خود به شما نمی گوید که چگونه شما را تجربه می کند: بالاخره شما یک اسپانسر شده اید. در عوض، او آنچه را که دوست دارید بشنوید به شما خواهد گفت. چه اشکالی دارد که اجازه دهید متانت شما دوباره صحبت کند؟
از نصیحتت متشکرم! بله، من فکر میکنم این وضعیت در هلند است که باعث میشود احساس زیادی نسبت به او داشته باشم. آن را راحت میکنم و میبینم که آیا در سال آینده چیزهای بیشتری برای آن وجود دارد یا خیر و به خصوص برای رابطه با او آماده هستم. بله، او یک فرزند، والدین به اضافه یک بدهی بانکی دارد، بنابراین من این را دریافت کردم. باور کنید که او صادق است، اما اگر از هلند او را حمایت نکنم، آیا او نیز مرا دوست خواهد داشت. زمان نشان خواهد داد
خوب اگر بتوانم به برام نصیحتی بدهم، زنان زیادی در تایلند هستند که یک کار معمولی انجام میدهند و چیزی جز آشنایی با یک فرنگ صادق که از Central BV شروع میشود، دوست ندارند، من چند سال پیش برای بازدید از دوستان آنجا بودم. همسر و دخترم و با قدم زدن در آنجا تنها به من نزدیک شدند و از خودم دعوت کردند تا بعد از زمان کارش در ساحل قدم بزنم که البته من وارد آن نشدم، همچنین پارسال دختر / همسر در سینما در بانکوک تنها بود. به مدت کمتر از نیم ساعت یا دوباره به طور خودجوش توسط یک خانم خوب (فروشنده) به او نزدیک شد، بنابراین اگر مجبور شدم مجرد باشم حتماً وارد آن می شدم.
دوستی را بشناسید که خانمش را از مدار خریده بود، یک مغازه کوچک در منطقه زادگاهش به او داده بود و همچنین یک خانه خوب در رای خود به او داد و چون هنوز در حال پرواز به این طرف و آن طرف بود، خانم دوباره مخفیانه به پاتس رفته بود تا مقداری به دست بیاورد. پول اضافی …
برای برام موفق باشی
پاتانا،
فریلنسرها هم به مرکز می روند، در کنار ساحل قدم می زنند و به سینما می روند.
اصولاً هر جا فرنگ بیاید اینها را می توان یافت.
اینها خانمهای باهوشتری هستند که میدانند به عنوان یک خانم بار در یک بار و به عنوان یک خانم خرید خوب در مرکز دیده میشوند.
شما اغلب زنانی را که شغل دائمی پردرآمدی داشته باشند به عنوان فرنگ پیدا نمی کنید.
بیشتر نظرات مربوط به داستان است. با این حال میخواهم از نویسنده این داستان شگفتانگیز یک تعریف بزرگ بکنم: فرنگ کی نوک. سبک نوشتن شما عالی است و مهارت های زبان هلندی شما عالی است. امیدوارم داستان های بیشتری از شما بخوانم!
او در حال حاضر روی یک داستان جدید کار می کند، شنیدم که به زودی در تایلند بلاگ خواهد بود.