در وبلاگ تایلند می توانید پیش از انتشار فیلم هیجان انگیز "شهر فرشتگان" را بخوانید که همانطور که از عنوان آن پیداست به طور کامل در بانکوک اتفاق می افتد و توسط لونگ جان نوشته شده است. امروز فصل 4 + 5.


فصل 4.

تنوات اسمش را برای خبرچین ندزدیده است. تنوات که از زبان تایلندی ترجمه شده بود به معنای دانش بود و وقتی نوبت به زیر شکم تاریک شهر فرشتگان یا به طور کلی فقط حواشی شب سیاه وجود انسان می رسید، به آن امیدوار بود. جی در گذشته به طور مرتب از خدمات و ارتباطات خاص خود استفاده کرده بود. آن‌ها در طول سال‌ها از یکدیگر قدردانی کرده بودند و ج. می‌دانست که اگر کسی بتواند او را به دزدان مرموز نزدیک کند، آن تنوات است. او چهار روز پیش با یک نوشیدنی غیررسمی موضوع را به طور مختصر برای مخبر خود توضیح داده بود و امروز ترتیب داده بود که او را در یکی از غذاخوری های کثیف کنار رودخانه، بین اسکله تا چانگ و اسکله فرا چان و نزدیک بازار رنگارنگ طلسم سرپوشیده ملاقات کند. . این در درجه اول یک انتخاب عملی بود که آنها را به این مکان سوق داد. نه تنها در جایی دور از چشم اینجا نشستید که خیلی شلوغ نبود، دور از توده‌های پر ازدحام چند صد متر دورتر، بلکه راحت بود، زیرا در مجاورت اتاق زیر شیروانی او و نزدیک دانشگاه ثمسات بود. به هر حال، هیچ کس، به جز چند استثنا، نمی دانست که تنوات سال ها در این مؤسسه تدریس می کرد، پوششی عالی برای کسی که نه تنها تشنه دانش آکادمیک بود…

'نمی‌دانم به چه کسی لگد زدی، اما این مورد درست نیست.تنوات بلافاصله شلیک کرد. 'اول و مهمتر از همه، مشتری شما وجود دارد. مطمئن نیستم متوجه شدید که او چقدر می تواند خطرناک باشد. Anuwat نه تنها در محیط مورد احترام است، بلکه بیش از همه از آن می ترسد. او یک عنکبوت مرگبار است که تار پیچیده ای از دسیسه را در اطراف خود بافته است. یک لقمه، و بازی تمام شد... در دوردستروز او چند بار از روی اجساد رفته است و در صورت لزوم حتی یک ثانیه هم در انجام دوباره آن تردید نمی کند...

بیا، آیا فقط کمی اغراق نمی کنی؟ '

'اغراق کردن، مبالغه ؟ من ؟ ' استاد با عصبانیت پاسخ داد. نه رفیق، و فراموش نکن که او فساد در شهر فرشتگان را به سطح نادری رسانده است. او آن را با K بزرگ به هنر تبدیل کرده است. او مانند هیچ کس دیگری تشخیص داده و ثابت کرده است که فساد کودی است که کل سیستم در این کشور زیبا اما بی رحم بر آن شکوفا می شود... هم در سیاست و هم در پلیس و ارتش، او چند ارتباط عالی دارد که گرفتار آن هستند. نت او، گاهی حتی بدون اینکه این را بداند…. در دوره قبل از اینکه ارتش تحت رهبری رئیس ستاد ارتش، ژنرال پرایوت چان او چا قدرت را در ماه مه 2014 به دست گرفت، او کیک های شیرینی را هم با ابهیسیت و هم با خانواده تاکسین می پخت. یک بار 'برای نجات دموکراسی سیاستمداران را کنار زدند، او در کمترین زمان تبدیل شدd بهترین دوستان با حکومت نظامی من اگر جای شما بودم خیلی مراقب بودم…'

'من هم همینطور جی. در حالی که خودنمایی می کرد گفت ری بان کی مون شروع به مسواک زدن کرد

'بله، فقط به آن بخند, اوین"تنوات را رها کرد"در دستور نوک زدن جنایتکارانه در این شهر و خیلی فراتر از آن، او بازیکنی فراتر از رده است. کت و شلوارهای گران قیمت، سبک زندگی مشابه و کلکسیون هنری میلیون ها نفر او را نمی توان پنهان کرد که واقعاً کیست: یک روان پریش دیوانه که هوس پول و قدرت می کند، اما من دقیقاً نمی دانم به کدام ترتیب... می دانید، زمانی که او کسب و کار قانونی را کمی بیش از ربع قرن پیش آغاز کرد، یکی از اولین شرکت هایی که خرید یک مزرعه کروکودیل بزرگ در نزدیکی پاتایا بود. Quattons ثابت کرد که این به دلیل نگرانی از تولید شل و ول کیف کیف‌ها، کیف‌های دستی و کفش‌های باکیفیت نیست، بلکه به دلیل امکانات جایگزینی برای فرآوری گوشت است که توسط تمساح‌های غول‌پیکر آب شور آن ارائه می‌شود. اگر می دانید منظورم را می دانید در مدت کوتاهی، برخی از مخالفان و سایر افراد خوابیده بدون هیچ اثری ناپدید شدند…  به طور خلاصه، برای یک دلال آثار هنری از استان که گهگاه در اوقات فراغت خود کارآگاه بازی می‌کند – یا هر چیزی که برای آن اتفاق می‌افتد – قابل مقایسه نیست…».

' هی...هولا کم کن...! فقط یک یادآوری: من اولین کسی نیستم که سلول های خاکستری بسیار کمی دارد فرنگ که با سر درازی در یک ماجراجویی خطرناک برای پول کمی غوطه ور می شود. من به خوبی می‌دانم که او چه توانایی‌هایی دارد، اما اگر این کار را رها کنم، احمق‌تر از پشت سر خوک به همان اندازه ضرب‌المثلی خواهم بود...'

'که من واقعا دوست ندارمطنوات پاسخ داد: این واقعیت است که هیچ کس، اما هیچ کس صحبت نمی کند. همه لب های سفت نگه می دارند که در این شهر واقعا استثنایی است. تعجب خواهید کرد که در چند روز اخیر چند در به صورتم کوبیده شده است. اگر اینجا سیسیل بود، می‌توانستم بگویم که ما با یک مورد معمولی از این کشور سروکار داریم اومرتا، رازداری کلاسیک مافیا می دانید، این کلمه نه تنها مخفف قانون کیفری ناموسی است، بلکه به عنوان مترادفی برای آنچه که به درستی در آثار مرجع جرم شناسی به عنوان "به کار می رود" استفاده می شود.یک سکوت سرسختانه نشان داده شده است.'

"بله، پروفسور... شما در سالن نیستید."

"من یک چیز می دانم، جی.  ترس خوب است و حتی نابخردانه ترین منابع هم اکنون سکوت کرده اند که انگار به قتل رسیده اند...'

'هوم،' جی. گفت: جرعه ای از سینگای سردش را می خورد. 'آیا واقعاً سرنخی ندارید؟'

'بله، اما آن ردپای آنقدر مبهم است که مدتی این خط فکری را برای خودم نگه خواهم داشت. ممکن است پیوند کامبوجی وجود داشته باشد، اما من هنوز نمی توانم در مورد آن نظر بدهم. میدونی که من یقین رو دوست دارم من برخلاف اکثر هموطنانم قمارباز نیستم. به من زمان بدهید تا همه چیز را مرتب کنم، زیرا باور کنید اگر درست می گویم، این داستان بسیار پیچیده ای است.

'چقدر وقت می خواهی؟ '

نگاه کن جی، من نمی خواهم خودم را خجالت بکشم اگر اشتباه می کنم. میدونی چقدر سخته از دست دادن چهره یک تایلندی... چهل و هشت ساعت دیگه به ​​من فرصت بده...'

جی با درک سر تکان داد. من واقعاً نمی توانم چهل و هشت ساعت کار کنم. برای آنوات است پول زمان و بعد از تقریبا یک هفته انتظار، او واقعاً می خواهد فوراً نتایج را ببیند. به نظر نمی رسد که صبور بودن قوی ترین هدیه او باشد. می دانید، خواهرزاده او واقعاً پشت من است. او حداقل دو بار در روز تماس می گیرد تا وضعیت را بررسی کند. '

"آآآآآآآه، آنونگ دوست داشتنی" پروفسوری که چند بار او را در یک رویداد اجتماعی ملاقات کرده بود پوزخند زد.تو خوش شانسی... اما به نقطه ای که رسید... بیا مرد، من واقعاً به زمان بیشتری نیاز دارم. من هم نمی‌خواهم شما را گمراه کنم.

' خوب، بیست و چهار ساعت اما واقعاً بیشتر نیست زیرا زمان در حال اتمام است. قبل از اینکه متوجه شوید، این مجسمه در مجموعه خصوصی یک حرامزاده ثروتمند کثیف در پکن، مسکو، لون است.روز یا پاریس و آیا ما بررسی کرده ایم….

صرف این واقعیت که حتی تنوات در استخراج اطلاعات در مورد این دزدی با مشکل مواجه بود، برای جی. چیزی که آن را یک احساس یا غریزه بنامیم بد بود، به او گفت که کل این چیز بوی بدی دارد. نگاهی به آب‌های قهوه‌ای گلی چائو فرایا انداخت و بدون اینکه خیلی غمگین به نظر برسد گفت: تنوات، اینها آبهای عمیقی هستند و جایی در این پایین، حیوانی بی رحم و بی رحم در کمین است. باید به من قول بدهی که مراقبت باشی چون خودم و این شهر نمیتونیم دلتنگت بشیمسن..'

'حالا من واقعاً ناراحتم... جی. احساساتی می شود... سن و سال به سراغت می آید، سافت بزرگ ایرلندی!' تنوات برخاست و خنده‌ای کوتاه برای خداحافظی کرد، خنده‌ای کنایه‌آمیز که تقریباً علامت تجاری او شده بود، اما خنده به زودی می‌میرد…

فصل 5.

جی. که در فکر فرو رفته بود، کوهیبا کرونای تازه بزرگ شده خود را کشید و به پایگاه خود برگشت. احتیاط تنوات به افتخار او بود، اما او هرگز گابره پیر خود را اینقدر مضطرب و آشفته ندیده بود و این زنگ خطر را در ذهنش به صدا درآورد. به این عصبیت عادت نداشت و راستش اعصابش را هم خورد کرده بود. در حالی که دود رقیق عربسک های برازنده ای را دور سرش می کشید، با اخم متفکرانه ای وارد اتاق زیر شیروانی اش شد، جایی که با شوق و ذوق و شوق با تکان دادن و با صدای بلند له له زنی جت سیاه موی پشمالو مواجه شد. سام، سگ گوسفند کاتالانی او، آشکارا از داشتن صاحبش در خانه خرسند بود، اما جی. حدس زد که این نمایش شادی تا حد زیادی اتفاقی بود و دوست چهارپای تنومند و بسیار حیله‌گر او عمدتاً به دنبال یکی از جویدن‌های چرب بود که آن روز صبح خورد. بازار خریده بود…

جی در سال های اخیر وضعیت بدی نداشته است. زمانی که او اولین میلیون بات سود عملیاتی خود را به دست آورد، Breitling خود را به عنوان یک هدیه گران قیمت برای خود خریده بود. یک نمونه واقعی، نه آشغالی که برای معامله در بازارهای تایلند پیدا می شود... بالاخره او مردی بود که به روز بود و احساس می کرد باید آن را به نمایش بگذارد... ساعت همچنین هر روز به او یادآوری می کرد که کار سخت به درد می خورد. خاموش او جدای از تجارت و خانه‌ای بزرگ و کاملاً مجهز در حومه شهر، جایی بلند در کوه‌های بین چیانگ مای و چیانگ دائو، به مدت دوازده سال در بانکوک خانه داشت. اگرچه خانه او واقعاً عدالت را در مورد اتاق زیر شیروانی بسیار بزرگ و کاملاً مجهزی که در قلب شهر قدیمی در یکی از انبارهای قدیمی و نیمه خراب در نزدیکی اسکله تا چانگ در ساحل چائو برپا کرده بود را رعایت نکرد. Phraya، به عنوان مکانی راحت برای کار و زندگی. در بیرون، او پایی برای گمراه کردن بازدیدکنندگان ناخواسته بیرون نیاورده بود، اما فضای داخلی، که به نظر می‌رسید مخلوطی از غار انسان، یک موزه و یک کتابخانه، یک پنی برای او هزینه داشت.

محل نشستن او با چسترفیلد فرسوده و صندلی‌های چرمی مشکی بارسلونا، البته نه کپی‌های استودیو نول، بلکه آثار واقعی لودویگ میس ون در روهه، نه تنها حس سبک بودن، بلکه مهم‌تر از همه تمایل او به راحتی را منعکس می‌کرد. . ویترینی به وسعت یک متر بخشی از مجموعه سرامیک ها و ظروف چینی را که او در طول سال ها ساخته بود، با زحمت زیاد در خود جای می داد، زیرا همیشه به کیفیت توجه داشت. ظروف چینی Bencharong اوایل قرن نوزدهم میناکاری شده، لهجه‌های روشن و رنگارنگی را به صفحه نمایش اضافه می‌کرد که مجموعه‌ای از سرامیک‌های سوکوتای شامل سفال‌های Kalong، Sawankhalok و Si Satchanalai بر آن غالب بود. حتی چند قطعه کمیاب قرن چهاردهمی از گلدان‌های Sankampaengwerk با لعاب تیره و حتی کمیاب‌تر از گلدان‌های قرمز رنگ Haripunchai در شرایط بکر وجود داشت که توسط صنعتگران Mon بیش از هزار سال پیش ساخته شده بود. در سراسر خیابان، مجموعه‌ای از ظروف نقره‌ای زیبا از Mon، Lahu و Akha در یک ویترین کوچک چینی عتیقه به نمایش گذاشته شد، در حالی که مجموعه‌ای به همان اندازه خوب بود. دابشمشیرهای بومی یا بومی توسط دو زره معتبر، کامل و در نتیجه بسیار کمیاب هاروماکی سامورایی از دوره ادو محافظت می شد.

دفتر او، در کنار اتاق نشیمن، همان سلیقه التقاطی را نشان می داد، هرچند که تقریباً تمام دیوارها در پشت قفسه های محکم و بلندی پنهان شده بود که نشان دهنده علایق ادبی و اشتهای متنوع جی برای مطالعه بود. مارکوس تولیوس سیسرو رومی که همه چیز را می‌داند، تقریباً دو هزار سال پیش می‌دانست که اتاقی بدون کتاب مانند بدنی بدون روح است و جی. - با قضاوت از درون آن - از صمیم قلب با او موافق بود. فقط یک نقاشی در دفتر بود، اما چه نوع. بوم بسیار کمیاب از منظره ای خیره کننده در Connemara در ساحل ناهموار غربی ایرلند اثر آگوستوس نیکلاس بورک که او چند سال پیش در یک حراجی انگلیسی به مبلغ قابل توجهی از طریق یک دستفروش به دست آورده بود. این در واقع یک اشاره کنایه آمیز اما پرهزینه به گذشته آشفته خودش بود. برادر بورک، توماس هنری، که در آن زمان ارشدترین کارمند دولتی بریتانیا در ایرلند بود، در 6 مه 1882 توسط جمهوریخواهان ایرلندی در پارک فونیکس دوبلین با ضربات چاقو کشته شد. این واقعیت که نقاشی‌های برک بسیار کمیاب بود به این دلیل بود که بخش بزرگی از آثار او زمانی از بین رفتند که در جریان خیزش عید پاک جمهوری‌خواهان ایرلند در سال 1916، ساختمان آکادمی سلطنتی هیبرنیان در خیابان ابی دوبلین، جایی که برک در آن تدریس کرده بود، از بین رفت. سال‌ها تخریب شد، شعله‌های آتش بالا رفته بود... گاو نر برنزی با مجسمه‌سازی خارق‌العاده روی میز نوشتن او اثری از آلونزو کلمونز بود که او نیز به آن علاقه خاصی داشت. کلمونز که کارش به سختی در تایلند به فروش می رسد، آمریکایی است دانشمند احمق با ضریب هوشی 40 که بر خلاف دیگر احمق های آمریکایی، متعلق به آن ها نیست اتاق بیضی شکل در کاخ سفید، اما کسی که جهان را با مجسمه خارق العاده خود خشنود می کند.

جی. شخصاً تراس سقف غول پیکر را بهترین دارایی پایگاه خود می دانست. نظری که از صمیم قلب توسط سام به اشتراک گذاشته شد و تقریباً هر بار از زمانی که توله‌سوز بود صاحبش را تا شهر فرشتگان همراهی می‌کرد و از چند صد متر مربع زمین بازی خصوصی در قلب شهر لذت می‌برد. منظره ای بدون مانع از یکی از نمادین ترین تصاویر شهر ارائه می دهد: معبد باشکوه و از هر نظر منحصر به فرد Wat Arun، معبد سپیده دم در آن سوی رودخانه. تصادفی یا نه، این دقیقا همان جایی بود که پادشاه بعدی تاکسین در یک صبح زیبا در اکتبر 1767 پس از سقوط آیوتایا با ارتش خود که عمدتاً از مزدوران چینی و مون تشکیل شده بود، وارد شد و از آنجا فتح مجدد کشور را آغاز کرد. برمه ها مستقر شده بودند.

بله. تقریباً سی سال پیش وقتی وارد تایلند شد، فقط یک هویت جدید و مدرک کارشناسی ارشد تاریخ هنر در چنته داشت. پاداش چیزی که برخی هنوز آن را خیانت می دانستند. او که در پایتخت ایرلند شمالی، در نزدیکی جاده فالز بزرگ شد، مانند بسیاری از همسالانش، از پیش مقدر بود، اگر نه از نظر ژنتیکی یا جغرافیایی، به نوعی با آنچه در تصنیف شاعرانه است درگیر شود. بازی پاتریوت توصیف شد، اما در واقع یک جنگ داخلی خونین و وحشیانه بود. درگیری کثیف که در آن خطوط بین خیر و شر به سرعت محو شده بود و افراد با اعتماد به نفس بیش از حد، شجاع و احمق به زودی راه خود را گم کرده بودند. از آنجایی که ج. قطعاً به یکی از دسته‌های فوق الذکر تعلق نداشت، جان سالم به در برده بود، هرچند آسیبی ندیده باشد.

او تازه دوازده ساله شده بود که در سال 1969 مشکلات فوران کرده بود. مضطرب و مضطرب، دید که چگونه برادران بزرگتر و پدران پسرهایی که با آنها فوتبال بازی کرده بود به سمت مادر و خواهرانش سنگ پرتاب کردند و چگونه چند هفته بعد بخشی از محله خود را در حالی که پلیس تحت سلطه بود به آتش کشیدند. توسط وفاداران طرفدار انگلیس فرماندهی سلطنتی اولستر، با دست در جیب به آن نگاه می کنند. خشمی که در درونش رشد می کرد باید راهی برای خروج پیدا می کرد. ج.، مانند همه نوجوانان آبشار، شروع به پرتاب سنگ و کمی بعد سرو کوکتل مولوتف کرده بود. قبل از اینکه واقعاً بفهمد چه اتفاقی دارد می افتد، خیابان های شهرش مملو از سربازان مسلح انگلیسی بود و او با یک آرمالیت AR-16 در حال قدم زدن بود. واحد خدمات فعال از یک گروه انشعابی جمهوریخواه ایرلندی. سه سال بعد، همه اعضای ASU او، به جز خودش، یا مرده بودند یا اسیر شدند. او به طرز غیر جنتلمنی یاد گرفته بود که فقط می تواند به خودش تکیه کند. هوش، نترس بودن و شاید کمی شانس او ​​را قادر ساخته بود تا درجات بالاتری را طی کند و بیشتر برنامه های آموزشی را برای نیروهای جدید در اوایل دهه XNUMX هدایت کند. خشونت، خطر و مرگ مدت‌هاست که دیگر برای او غریبه نبوده است، اما به همراهانش در محیط کوچک‌تر و خطرناک‌تر پارانوئیدش اعتماد داشت.

فقط خیلی بعد متوجه شد که سال 1981 سال بسیار مهمی در زندگی او بوده است. پس از آنکه بابی ساندز و نه تن از رفقای جمهوری‌خواه ایرلندی‌اش در زندان لانگ کش به دلیل سرسختی مارگارت تاچر، نخست‌وزیر بریتانیا از گرسنگی جان باختند، به نظر می‌رسید که مبارزه مسلحانه بیش از همیشه ناامید شده است. هر چه جی بیشتر در مورد آن فکر می کرد، بیشتر متوجه می شد که باید کاری انجام شود. در اواخر تابستان 1983، او به طور ناگهانی آن را ترک کرد. او به این نتیجه رسیده بود که از چیزهایی ساخته نشده است که قهرمان ها از آن ساخته شده اند. برعکس، دیگر نتوانست. آتش مقدسی که زمانی به شدت در درون او شعله ور شده بود خاموش شده بود. او می خواست آن را قطع کند، اما نه یک تار موی سرش که به فکر خوشایند انگلیسی ها باشد. آن شکاف خیلی عمیق بود و تا آنجا که به او مربوط می شد، غیرقابل پل زدن بود. او هنوز راهی برای خروج داشت زیرا مانند اکثر کاتولیک های اولستر، ملیت دوگانه ایرلندی/بریتانیایی دارد. در ازای اطلاعات بسیار مفید در مورد سه انبار اسلحه، تعداد انگشت شماری از ساختمان های مورد استفاده در جمهوری به عنوان خانه های امن و تجارت قاچاق پرسود نفت کوره و بنزین که چندین میلیون برای خزانه داری ایرلند هزینه داشت، موفق شد با این کشور معامله کند. واحد کارآگاه ویژه (SDU) از ایرلندی ها گاردا سیوچانا، پلیس ملی به برکت ایرلندی ها سرویس اطلاعاتی به او سرمایه اولیه و هویت جدیدی داده شد. از روزی که سوار هواپیما شد هرگز به عقب نگاه نکرده بود. او با هر دو دست فرصت را برای شروعی تازه غنیمت شمرد و در نهایت پنهان کاری به آن سوی دنیا مهاجرت کرد. به دور از همیشه و همه جا در کمین مرگ، خون و بدبختی. همچنین به دور از نفرت ملموس در یک جامعه تقسیم شده. به دور از جلیقه تنگ کلیسا و وسایل اجباری که او استفاده می کرد و همه لذت را از بین می برد. علیرغم وجهه سختش، او یک نقطه نرم داشت که اتفاقاً سالها و به اشتباه از آن خجالت می کشید، زیرا برای همنوعان ژولیده، کم حرف و کت چرمی بالیمورفی یا مردانی که به همان اندازه مخفی بودند، مناسب نبود. چشمان یخی آنها و مشتهای سخت آنها از آبشار پایین: هنر همیشه او را مجذوب خود کرده بود. در روزهای سخت به او دلداری داده بود و مثل زندگی، در هنر، باید هر روز از نو شروع کرد. ایده ای که برای او جذابیت داشت. و به این ترتیب با روحیه ای خوب برای تحصیل در رشته تاریخ هنر به دانشگاه رفت گروه هنرهای زیبا از دانشگاه هنگ کنگ و در آنجا به زودی در سفالگری و چینی های قدیمی آسیایی تخصص یافت. به آرامی اما مطمئناً تندترین خاطرات آنچه که او بیشتر دوست داشت فراموش کند کاملاً محو شد. او قبلاً بر این عقیده بود که کسانی که آرزوی جوانی خود را دارند فقط یک خاطره بد نشان می دهند ...

او پس از اتمام موفقیت آمیز تحصیلات خود، از چندین کشور در آسیای جنوب شرقی برای یافتن مکانی برای سکونت دیدن کرده بود. یک موی سرش به بازگشت به اروپا فکر نمی کرد. با این حال، مدت زیادی طول کشید تا او واقعاً پاهای خود را در این گوشه از جهان پیدا کرد. هند برای او و ژاپن بیش از حد پر هرج و مرج بود، به همان اندازه که جذاب بود، بسیار گران و گیج کننده بود. برمه، که با دستی محکم توسط یک دسته ژنرال دیوانه هدایت می شد، به هر حال مورد بحث نبود. ویتنام، لائوس و کامبوج با خشونت جنگ مشخص شدند و بنابراین واقعاً یک گزینه نیستند. در نهایت او در گمنامی نسبتا امن شهر بزرگ پنهان شده بود. او انتخاب کرد کرونگ تپ، شهر فرشتگان یا بانکوک مانند بسیاری از آنها فرنگ با پایتخت تایلند تماس بگیرید او هرگز قصد اقامت در هنگ کنگ را نداشت. در آن روزها تعداد زیادی بریتانیایی برای سلیقه او وجود داشت و شما نباید شانس خود را امتحان کنید. از سوی دیگر، تایلند در مرکز آسیای جنوب شرقی قرار داشت و از نظر اقتصادی در حال افزایش بود. علاوه بر این، زندگی در آنجا بسیار ارزان تر از هنگ کنگ بود که نسبت به بودجه او خوب بود. علاوه بر این، او توسط ترکیب مست کننده فرهنگ های باستانی و طبیعت خیره کننده ای که تایلند ارائه می کرد، مسحور شد. خوب، همه چیز در سرزمین لبخندها آنطور که به نظر می رسید نبود. برای بخش بزرگی از مردم چیز چندانی برای لبخند زدن وجود نداشت و بی‌ثباتی سیاسی و گرسنگی ارتش برای قدرت نیز برای تصویر کشور مفید نبود. کشوری که به شدت باعث ناراحتی جی. فرنگ واقعا مناسب نیست طبقه بالای بسیار کوچک، بسیار محافظه کار و به طور کلی بسیار ثروتمند وجود داشت، به اصطلاح سلام پس همراه با طبقه متوسط ​​رو به رشد تدریجی که - اغلب بیهوده - برای دستیابی به هر کاری انجام می دهند سلام پس برای ترویج. و سپس، البته، جمعیت زیادی وجود داشت که هیچ کس آنها را به حساب نمی آورد و فقط سعی می کرد روز به روز زنده بماند. یکی از دوستان قدیمی او، دکتر فرنگ که سال ها در چیانگ مای زندگی می کرد، یک بار به او گفته بود که تایلند را می توان با یک زن زیبا و زیبا مقایسه کرد که تقریباً بلافاصله عاشقش می شوید. اما کم کم متوجه می شوید که همه چیز آنطور که به نظر می رسد نیست و چیزهای ناپسند زیادی کشف می کنید که دروغ می گویند…

با این حال، او کشور و مردم جدید خود را بسیار دوست داشت، فقط کمی کمتر از رهبران آن…

یک تاجر آمریکایی با ارتباط مافیایی یک بار ادعا کرد که نیویورکشهری که هرگز نمی خوابداما ظاهراً او هرگز در زندگی خود به بانکوک نرفته بود. کلان شهر شلوغ و پر نشاط یکی از هیجان انگیزترین شهرهای جهان بوده و هست. شهر شاید کمی هیجان انگیز بود و جی. مجبور شد این را در هفته های اول و حتی ماه های بعد تجربه کند. به زودی متوجه او شد که باید به دنبال جایگزینی با تب کمتر باشد. او ماه ها در این سرزمین سرگردان بود و سرانجام نه به دنبال ذهنش، بلکه قلبش را دنبال کرد. در نهایت، از طریق آزمون و خطا، او در چیانگ مای ساکن شد.گل رز شمال، یک کلانشهر در مقیاس انسانی که از اولین باری که از شهر قدیمی دیدن کرده او را با دیوارهای جوی خود مجذوب کرده است. درست مانند زادگاهش، جی. پیرتر و عاقلتر شده بود و به آرامی اما مطمئناً در چند سال آینده ساکن شده بود. این یک روند طولانی و طاقت فرسا بود، اما در نهایت او با خودش و دنیا صلح پیدا کرده بود. حالا او یک کسب و کار کوچک با پنج کارمند دائمی و تعدادی کمک معمولی اداره می کرد و به هیچکس پاسخگو نبود. او اکنون دقیقاً همان کاری را که می خواست انجام می داد. چه چیز دیگری در زندگی نیاز داشتید؟ نقطه. پایان بحث.

J. دفتر تجاری خود را به دلایل کاملاً عملی در انبار ادغام کرده بود. این یک حرکت هوشمندانه بود. او به زودی متوجه شد که نمی توان همه مسائل را در چیانگ مای دوردست حل و فصل کرد. گاهی اوقات معاملات او نیاز به کمی احتیاط داشت و سپس این مکان عالی بود. علاوه بر این، حمل و نقل بین المللی و حتی ملی بار چیزی بود که ترجیحاً از شهر فرشتگان با بندر، راه آهن و فرودگاه آن اتفاق می افتاد. و همچنین از هزینه های کرایه زیادی صرفه جویی کرد، که مخصوصا برای حسابدارش جذاب بود... نه، وقتی به او فرصت خرید این انبار قدیمی پیشنهاد شد، واقعاً نباید مدت زیادی به این پیشنهاد فکر می کرد. در طبقه همکف، او اکنون بیش از اندازه کافی فضای ذخیره سازی داشت و همچنین یک استودیوی بازسازی کوچک اما خوب داشت، در حالی که طبقه اول توسط انبار و دفترش گرفته شده بود.

وقتی وارد دفترش شد، یک ژاکت کتان خاکستری برآمده بود که به نظر می‌رسید داخل یک کوله پشتی جاسازی شده باشد. کوله گرد، از آن سوی دنیا به اینجا سفر کرده بود، کائو منتظر او بود. کائو در هنگام تجارت در بانکوک دست راست او بود. بسیاری به دلیل ساده لوحی ساختگی، ظاهر گرد و رفتار آهسته او گمراه شدند، که به نوبه خود مزیتی برای شخصیت تجاری جی. مزیت دیگر این بود که کائو سال های زیادی را به عنوان روزنامه نگار در 'ملتاو در یکی از دو روزنامه با کیفیت انگلیسی زبان تایلندی که در سطح ملی منتشر می‌شد کار کرده بود، به این معنی که او نه تنها بر خلاف بقیه مردم تایلند تسلط تقریباً کاملی به زبان انگلیسی داشت، بلکه دارای شبکه گسترده‌ای بود. اطلاع رسانی و تماس در تمام اقشار متصور جامعه بود.

اما او جنبه های کمتر خوب خود را نیز داشت. به عنوان مثال، جی. در اعماق وجودش متقاعد شده بود که بدون شک یک نقص جدی در زندگی گذشته، کارمای کائو را کاملاً مختل کرده است و او اکنون محکوم به زندگی چرب و چاق است... بدتر از آن، کائو یک آنگلوفیل متقاعد شده بود. که علاوه بر این - اوه، وحشت - برای خانواده سلطنتی بریتانیا جایگاهی نرم داشت. تمایلی که به سینه ایرلندی جی. ضربه می زد و گهگاه باعث می شد که سلامت عقل کائو را زیر سوال ببرد... با این وجود، او بیش از یک دهه پیش پس از اینکه بولکناک باهوش و بسیار باهوش توانست او را از وضعیتی خارج کند به کائو پیشنهاد کار داده بود. وضعیت بسیار دشواری که در آن دسته ای از کابینت های خطی باستانی از صومعه ای در کنگ تونگ، یک ژنرال فاسد برمه ای و شورشیان شان تا دندان مسلح نقش اصلی را ایفا کرده بودند.

کائو، که برادر کوچکی داشت که بر اثر پیچاندن دور گلدان مرده بود، مستقیماً به سر اصل مطلب رفت:

'و آیا تاکنون پیشرفتی داشته اید؟ '

«نه لعنتی، به نظر قوی می‌آید، مثل اینکه تنوات می‌ترسد این موضوع را عمیق‌تر به هم بزند…'

'آیا به شما هشدار ندادم که این چیز بوی بد می دهد کائو با لحنی از سرزنش در صدایش گفت. 'اما، مثل همیشه، آقا گوش نمی دهد. آقا بهتر میدونن چون آقا چند سالی است که اینجا زندگی می کند. اما آقا ظاهرا متوجه نمی شود…

'ایست!جی. وقتی حرف جرمیاد کائوس را قطع کرد، کمی عصبانی به نظر می رسید. 'بالاخره بعد از اصرار زیاد به من گفت که ممکن است لید مفیدی وجود داشته باشد، اما مرا در تاریکی رها کرد. فردا یه چیزی بهم میگه…'

'خوب، من کنجکاو خواهم شد، کائو زمزمه کرد و دوباره روی سیخ پیتزا که حالا سرد شده بود تمرکز کرد کواترو فرماجی که او قبل از اینکه جی او را در این مهم ترین تجارت مزاحم کند، آماده کرده بود. 'به نظر می رسد فراموش کرده اید که چه بخش مهمی از یک رژیم غذایی خوب، خوردن است…” از آن طرف میزش بدجور به نظر می رسید.

ادامه دارد….

1 نظر در مورد “CITY OF ANGELS – A Murder Story in 30 Chapters (قسمت 4 + 5)”

  1. Maryse می گوید

    عالی! نوشته زیبا، آموزنده و هیجان انگیز. من هر روز منتظر دنباله هستم. ایده خوبی برای انتشار دو قسمت است.
    مرسی ریه جان!


پیام بگذارید

Thailandblog.nl از کوکی ها استفاده می کند

وب سایت ما به لطف کوکی ها بهترین کار را دارد. از این طریق می توانیم تنظیمات شما را به خاطر بسپاریم، به شما پیشنهاد شخصی بدهیم و شما به ما در بهبود کیفیت وب سایت کمک کنید. ادامه مطلب

بله، من یک وب سایت خوب می خواهم